Ch35: !شن لوآن شب میمونه

47 10 17
                                    


گو یانشنگ با صدایی  که از سمت پله ها به گوشش خورد، سرش بلند کرد  و به فرد روی پله ها چشم دوخت و با بی حوصلگی گفت: "چرا نمیتونه تو این خونه باشه؟‌ به چه حقی من سوال پیچ می کنی ؟"

"من شوهرتم  پس نمی زارم آدم مزاحمی مثل اون پاشو تو این خونه بزاره!"

گو یانشنگ با حرف های  ون نیان نان پوزخندی  روی لب هاش نشست:"شوهرم؟ یه روزی تو همین روزا دیگه هیچ نسبتی باهام نداری. چون  مادرم  پشتت داری تا هواتو داشته باشه  فکر می کنی میتونی خودت بزنی به بیخیالی .اون  تموم سعیش اینکه تو رو کنار من نگه داره، ولی این هیچی رو عوض نمیکنه؟"

شن لوآن خودش را وسط انداخت: "بهتره من برم. این خونه ی نیان نان توئه.اینجا بودنم درست نیست، یادت نره سوپ خماری بخوری وگرنه بازم فردا سردرد  افتضاحی می گیری."

بعد از چیزی که گفت به طرف دربرگشت ، گو یانشنگ دستش را گرفت ،با لحن تندی گفت: " نرو، تو این خونه هیچ ازدواجی در کار نیست، این اسما ازدواج و فقط یه کاغذِ ،حالا که  قراره ما  جدا شیم. چطور همچین آدم دغل بازی میتونه شوهرم  باشه؟ همش پوچه،  اون هیچکس من نیس. تو امشب پیشم میمونی."

سرش برگردوند و به عمو شو که پشت سرش بود گفت: "یه اتاق آماده کن."

ون نیان نان با شنیدن این جمله، از سرمای ناگهاني که به عمق وجودش نفوذ کرد لرزید و گفت: "حقیقتا دلت میخواد اون امشب اینجا بمونه ؟"

شخص رو به روش به سوال او اعتنایی نکرد ، فقط بازو هاش  به دور بدن شن لوآن حلقه کرد و با بی تفاوتی بهش زل زد.

"خب، نمیخواد این قضیه رو گنده کنی، نیازی نیست به خاطر یه اتاق عموشو رو اذیت کنی. میتونی امشب تو اتاق من بخوابی، من میرم اتاق مهمون."

ون نیان نان واقعا  گذاشت رفت اما با چیزی که گفت دو نفر مقابلش رو مات و مبهوت گذاشت. گو یانشنگ کمی جا خورد انتظار نداشت که ون نیان نان اینجوری رفتار کنه و ساز مخالفت نزنه.

شن لوآن کلی به خودش افتخار کرد،اما بازم  به هاج و واج موندن وانمود کرد:"ممکن نیست،چطور میتونم تو اتاقت بخوابم؟"

"حالا که خودش خواسته، دیگه لازم نیست بیشتر از این کشش بدی."

گو یانشنگ دست شن لوآن گرفت و همراهش  به طبقه بالا برد. وقتی از کنار ون نیان نان رد شد، عمداً  به شونه ون نیان نان تنه زد.

ون نیان نان به محض شنیدن صدای کوبیده شدن در پشت سرش، دستش از روی نرده پله ها رها شد، تلوتلو خورد و تقریباً روی زمین افتاد.

 عمو شو  که دلش  به خاطر ون نیان نان به درد اومده بود بهش نزدیک شد و پرسید. "آقا! حالتون بده؟"

ون نیان نان با صورتی رنگ پریده  دستش  دور شکمش گرفت و با سستی گفت: "معدم یکم درد میکنه، دارو بخورم خوب میشه."

گو یانشنگ روبروی پنجره های فرنچ ایستاد به بیرون نگاه می کرد، حس عجیبی به جونش افتاده بود. شاید به خاطره زیاده روی تو الکل  بود؟

"یانشنگ، خوابم میاد." شن لوآن  بعد از دوش گرفتن از حمام بیرون اومد و تنبلانه روی تخت دراز کشید.

برگشت و به سمت شن لوآن رفت و به آرامی سرش نوازش کرد و گفت: " تو بگیر بخواب.  من باید به یه سری کارهای شرکت رسیدگی کنم."

"پیشم نمی خوابی؟"

"من پیشتم، اما هنوز کارهای زیادی مونده که باید انجام بدم. دیر وقته ،بهتره بخوابی." بعد از اینکه حرفش زد ، به سمت میز رفت و لپ تاپش  روشن کرد.

شن لوآن که تسلیم شده بود روی تخت دراز کشید  و بی اراده گفت."باشه، پس من زودتر بخوابم."

باز هم …

از طرز نگاهش به شن لوان معلوم بود عاشقش،جوری که انگاری مجذوب شده بود... اما هیچوقت جرات نمی کرد  لمسش کنه.

امروز  از همون اولم نقشش همین بود گو یان شنگ به بار ببره و تا خرخره مستش کنه  کار بده دستش و در نهایت  به دستش بیاره،  اما  هیچوقت شستشم خبر نداشت  که گو یانشنگ میتونه اینقدر ظرفیت الکلی بالای داشته باشه تا خرخره  بخوره و مست نشه.بقیه مدیرهای پیر خرفت همگی مست و پاتیل شده بودند.خوشبختانه،  هنوز  با اون یه ذره هوشیاری که براش مونده بود می‌تونست خودش از شن لوان دور نگه داره ، سرو پا بمونه واضح حرفش بزنه ،کاملا با عقلش تصمیم بگیره.

خیلی غیر منتظره به جای اینکه  گویان شنگ به خونه  بفرسته، به خونه ون نیان نان  رفت.

شن لوآن  به خوابیدن تظاهر کرد تا جایی که  صدای نفس کشیدنش آروم شد. لحظاتی بعد صدای قدم ها و به همراش صدای آروم بسته شدن در اتاق اومد.

بعد از اینکه در کاملا بسته شد، فرد روی تخت  پتو را کنار زد  و نشست. از  ضد حالی که  خورده بود  چهره اش تو هم رفته بود. بالشت  برداشت  و روی زمین  پرت کرد. ناگهان نگاهی به میز بغل تختی گوشه اتاق  انداخت که قسمتی از یک پاکت ازش بیرون زده بود.

کلمه ای فريبنده روی پاکت توجه اش  جلب کرد…."هدیه تولد"...

❥Black‌LotusNovel Where stories live. Discover now