Ch29: تو لیاقت نداری

40 18 0
                                    


گو یانشنگ بلافاصله از پله ها بالا رفت،  درحالی که صدای پیانو، که می شنید نزدیک و نزدیک تر می شد، اما یهو دم در ماتش برد.

با نگاه به نیم رخ آشنا که  پیراهنی سفید به تن داشت، سرجاش میخکوب شد، انگار    دوست قدیمیش شن لوآن  رو در حال نواختن پیانو، منتظر برگشتش به خانه  دیده بود.

یه قدم جلوتر رفت و مات و مبهوت گفت: "لوآن؟"

وقتی که صدای پیانو به طور اتفاقی قطع شد، گو یانشنگ به خودش آمد. رو مخش بود چطور امکان داره همین الان با  صدای پیانو زدن ون نیان نان از کوره در رفته بود.

"کی بهت  اجازه داده  به اون پیانو دست بزنی ؟"

ون نیان نان از صدای خشمگین گو یانشنگ یکه خورد، شوکه و وحشت زده از جا‌ش پرید و ايستاد.

گو یانشنگ با قیافه ای عبوس بهش نزدیک شد و هولش‌ داد.

"کی  گفته می‌تونی دستت رو بهش بزنی؟   به چه حقی بهش دست زدی! میخوای خرابش کنی، مگه نه؟"

ون نیان نان هيچوقت گو یانشنگ اینقدر وحشتناک  و عصبی ندیده بود. با عجله توضیح داد:"متاسفم، نمی‌دونستم  اینقدر برات مهمِ، من…"

"خفه شو، امثالِ مثلِ تو لیاقت پیانو زدن  رو ندارن.احمق!"

ون نیان نان با چهره ای رنگ پریده همونجا ایستاد، یهو دو حرفی رو که همین چند لحظه پیش دیده بود، به یاد آورد... LS…

معلوم شد که  پیانو مالِ شن لوآن بودِ، جای تعجبی نیست که اینقدر به خاطرش، کلافه و عصبی بود.

گو یانشنگ پیانویی رو که تو اتاق نشیمن طبقه پایین دیده بود به یاد آورد و با لحن خشن گفت: "تو همونی که طبقه پایین پیانو گذاشتی؟ تویی که از زحمات دیگران کپی می‌گیری لیاقت زدنش رو  هم نداری. حتی اگه بخوای ازش تقلید هم کنی، بیشتر یه آدمِ سنگدل و بد ذاتی، نفر سوم نفرت انگیز تو این رابطه."

"...این درست نیست، من نخواستم از کسی تقلید کنم." صدای ون نیان نان کمی می لرزید و نمی تونست چیزی  که میشنید رو باور کند.

"موسیقی رو از کی تقلب کردم؟ شن لوآن؟" گو یانشنگ یقه ون نیان نان رو گرفت، به پیراهن تو دستش نگاه کرد. از خشم دندان قروچه کرد و پرسید:"

"چطور جرأت داری  بگی ازش کپی نمیکنی! این پیراهن رو از کجا گرفتی؟ کی اجازه دادِ بپوشیش؟"

"تو کمد اتاقم پیداش کردم.نمیدونم چطوری سر از اونجا در آورده."

اولین روزی که پاش رو تو خونه گذاشت  اون پیراهن رو تو کمدش گذاشتند. خیال میکرد گو یانشنگ لباس رو براش آماده کردِ، پس با ذوق و شوق پوشیدش، اما اصلا انتظار نداشت این لباس مال شن لوآن باشه.

گو یانشنگ با گوش دادن به دروغ‌های همیشگی ون نیان نان، کفرش بیشتر در امد.

"برو پیانویی که آورده ای رو بنداز دور،  دیگه هیچوقت  اجازه نداری دوباره پیانو بزنی! هيچوقت لیاقتش رو نداری!فهمیدی؟

——

" نیان نان؟" صدای تانگ شو او را از  خاطرهاش بیرون کشید.

 
" ها؟ قضیه چیه؟"

" نمی‌خواهی امتحانش کنی؟" تانگ شو با کنجکاوی نگاهش کرد.

" نه، نیازی نیست  کارمند و اذیت کنیم، نمیخوام پیانو بزنم." بعد، غمگین برگشت و رفت.

بی خبر یک نفر دستش رو گرفت، ون نیان نان که از تماس یهویی ترسیده بود، فورا به طور غریزی دستش رو آزاد کرد.

"آه، متاسفم، منظوری نداشتم. یادم رفته بود  دوست نداری بهت دست بزنن." تانگ شو بلافاصله از خجالت سرش را خاراند و عذرخواهی کرد.

"اشکالی ندارد، لازم نیست معذرت‌خواهی کنی."

"نیان نان، دوست داری به استودیوی موسیقی که مدیریت میکنم بیایی؟ از اینجا دور نیست، خیابان روبه‌رویِ."

"نه، باید زود برگردم."

"چند روز پیش یک سری سازهای موسیقی خریدم.  بینشون پیانوی پیانیست معروف خارجی رابرت هست. دلت میخواد ببینیش؟

ون نیان نان لال شده بود ،  خیلی طول کشید تا تانگ شو جوابی را که منتظرش بود رو شنید.

"حتما"

تانگ شو می دانست که ون نیان نان این  پیانیست رو خیلی دوست داره، پس تمام پس اندازش رو برای پیشنهاد این پیانو تو حراج خرج کرد و بقیه سازها رو با پولی که از برادرش قرض گرفته‌ بود خریداری کرد.

اما وقتی چشمای ون نیان نان رو دید که وقتی برای دیدن پیانو می‌رفتند برق می‌زد، می‌دانست کاری که کردِ ارزشش رو داشت.

❥Black‌LotusNovel Onde histórias criam vida. Descubra agora