Writer :
غمگین و ناراحت و همونطور که اشک می ریخت ، وارد اقامتگاهش شد.
اتفاقی که چند لحظه پیش بین او و شاهزاده چینی رخ داده بود ، او رو ترسونده بود.
آروم روی تختش نشست و انگشتان زیبایش رو بر روی لب های نرم و کوچکش قرار داد.
کمی آنها رو لمس کرد و با حس بوسه ای که با آن مرد قدرتمند داشت ، دل مهربان و کوچکش لرزید.
آن بوسه عاشقانه بود.
از این بابت مطمئن بود.
شاهزاده چینی با عشق و لذت لب های او رو مکیده بود اما قبول این عشق برای شاهزاده کره ای سخت و ترسناک بود.
او هرگز نمی تونست چنین عشقی رو که در سنت آنها ممنوع بود رو قبول کنه.
اشک های کوچکش گلوله وار بر روی گونه های سفید و براقش سرازیر شدند.
حالا باید چه کار می کرد؟
او توان مقابله با شاهزاده نیرومند چینی رو نداشت.
آه عمیقی کشید و پلک های زیبایش رو محکم بر روی هم فشرد و اشک های کوچک و لیزش رو مهمان لحاف سفید تخت خوابش کرد.
با باز شدن در اقامتگاهش ، نگاه ترسیده و معصومش رو به در داد.
با وارد شدن وزیر وفادار پدرش ، آب دهانش رو قورت داد و با دستش چهره خیس از اشکش رو پاک کرد و نگاهش رو به آن مرد پیر داد.
وزیر جلو اومد بر روی صندلی چوبی میزی که در اقامتگاه شاهزاده اش وجود داشت نشست و لب زدوزیر سانگ : پس حقیقت داشت؟
شاهزاده لی واقعا به شما علاقه منده شده؟شاهزاده هان لب های کوچکش رو کمی آویزون کرد و با سرش علامت مثبت رو به وزیر مقابلش نشان داد.
وزیر چهره سرد و جدی ای به خودش گرفت و خطاب به شاهزاده جوان لب زدوزیر سانگ : چرا گریه میکنید عالیجناب؟ این موضوع برای شما مانند یک مهره شانس عه
شاهزاده هان با جمله عجیب وزیرش کمی متعجب شد و لب زد
جیسونگ : منظورتون چیه؟
وزیر سانگ : شما حالا میتونید به کشورتون خدمت کنید
جیسونگ : متوجه نمیشم
وزیر سانگ : از اونجایی که شاهزاده لی به شما علاقه مند شده ؛ شما میتونید از ایشون بخواهید تا تحریم های سلاحی ما رو بردارهشاهزاده هان که هنوز متوجه افکار پیچیده وزیر سانگ نشده بود ، ادامه داد
جیسونگ : خب چطوری باید این کار رو انجام بدم؟
وزیر سانگ : شما فقط کافیه زمانی رو با ایشون بگذرونید و ازش این درخواست رو کنید
جیسونگ : اونوقت اگه گفت باید پیشنهاد ازدواج با او رو بپذیرم تا تحریم ها رو برداره چی؟
وزیر سانگ : در این صورت شما باید قبول کنید
جیسونگ : چی؟!!! شما عقلتون رو از دست دادید جناب وزیر ، من چطوری میتونم همسر ایشون بشم؟
وزیر سانگ : نیازی نیست که حتما با ایشون ازدواج کنید ، وقتی که تحریم ها برداشته شد ؛ درخواستشون رو رد کنید و به کره باز گردیدشاهزاده هان از حرف های رکیک وزیر سانگ خشمگین شد و بی اختیار فریادی کشید
جیسونگ : ساکت شووو.....چطور میتونی همچین حرفی رو بهم بزنی؟؟
تو.....تو از من انتظاری داری با شاهزاده چینی که صادقانه بهم علاقه منده اینگونه بی شرمانه رفتار کنم؟
تو منو چی فرض کردی جناب وزیر؟
یک آدم شیاد؟؟
یک آدم دروغگو؟؟
من هرگز چنین کار وحشتناکی رو نخواهم کرد.
در ضمن حتی اگه همچین کار پست و حقیرانه ای رو هم انجام بدم و به کره برگردم ، شاهزاده چینی هرگز این توهین رو از یاد نخواهد برد و کشور کوچکم رو نابود خواهد کرد.
YOU ARE READING
My Dear Prince °minsung°
Fanfictionکاپل : Minsung ژانر : Romance _ Dram _ Smut🔞 _ Historical روزهای آپ : سه شنبه ها