Part 20

885 143 91
                                    

های گایز حتما به این موضوع دقت کنید.
از اونجایی که مدارس و دانشگاه ها باز شده و منم دانشجوام و دانشگاه ها حضوری شدن ؛ من فقط میتونم در هفته یکی از فیکشنارو آپ کنم.
اما تاجایی که بتونم سعی میکنم دوتاش رو آپ کنم ولی خواستم بدونید که نمیتونم سر موقع آپ کنم.
امیدوارم درک کنید و ازم حمایت کنید.
دوستتون دارم خیلی زیاد❤

Writer :

مرد : چقدر حیف شد ، می تونستم کمکتون کنم جانشین سلطنتی رو باردار بشید.

چرخی زد و راهش رو کشید و رفت.
شاهزاده هان جیغ خفیفی کشید و متعجب برگشت و لب زد.

جیسونگ : چ ... چی؟!!!!!

کمی جلوتر رفت و شتاب زده ، خطاب به آن مرد لب زد.

جیسونگ : صبر کن ... صبرکن.

مرد برگشت و نگاهش رو به شاهزاده هان داد و لب زد.

مرد : چیزی می خواید؟
جیسونگ : تو الان چی گفتی؟
میتونی کمک کنی من باردار بشم؟
مرد : درسته.

یی بای متعجب به شاهزاده اش خیره شد و لب باز کرد.

یی بای : سرورم شما که حرفش رو باور نمی کنید ، درسته؟

مضطرب به نگهبانش چشم دوخت و با چهره مظلومی لب زد.

جیسونگ : اون گفت میتونه کمکم کنه.
یی بای : ولی سرورم شما که می دونید ، این کار غیرممکنه.
جیسونگ : خب مطمئن نیستم.
یی بای : سرورم؟

با ناباوری به شاهزاده اش خیره شد.
او خودش رو به کل باخته بود و هیچ چیزی رو درک نمی کرد.
فقط یک موضوع بود که حالا مدنظرش است و غیر از آن به هیچ چیز دیگری نمی تونست فکر کنه و آن "بارداری" بود.
جلوتر رفت و آهسته لب زد.

جیسونگ : تو مطمئنی که من میتونم باردار بشم؟
مرد : بله.

دیگر شکی نداشت.
آن مرد به صراحت جواب او رو داد.
نگاهش رو به نگهبان وفادارش داد و زمزمه کرد.

جیسونگ : اون میتونه کمک بزرگی بهم کنه.
یی بای : اما سرورم شما دارید عجولانه تصمیم می گیرید.
جیسونگ : مهم نیست ... اگر آن مرد بتونه کمکم کنه تا جانشین سلطنتی رو باردار بشم ، دیگر هیچ چیزی برام مهم نیست.

نگاهش رو به آن مرد داد و لب زد.

جیسونگ : من ازت کمک می خوام اما اگر این کار رو برای من انجام بدی ، چه سودی به تو می رسه؟

مرد نگاه خیره اش رو به مچ دست شاهزاده هان داد و لب باز کرد.

مرد : آن دستبند مروارید رو می خوام.

نگاه شاهزاده جوان به دستبندش افتاد.
چی؟!!
او دستبندی که ولیعهد به شاهزاده جوان هدیه داده بود رو می خواست؟
کمی مکث کرد.
آن دستبند خیلی برایش با ارزش بود چون آن شی با ارزش اولین هدیه ولیعهد به او بود.
نمی خواست آن رو به آن مرد بدهد اما مجبور بود.
او باید فرزند شاهزاده لی رو باردار می شد.
اخمی به ابروهاش داد و به سختی لب باز کرد.

My Dear Prince °minsung°Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt