Writer :
جیسونگ : س...سر...سرورم؟
شاهزاده لی لبخند مردونه ای تحویلش داد و دستاش رو بر روی پهلوهای باریک شاهزاده عزیزش قرار داد و آهسته زمزمه کرد.
مینهو : قبلا که بهت گفته بودم ، من تحت هیچ شرایطی تو رو از دست نمیدم شاهزادهِ من.
حلقه اشکی در چشمانش ظاهر شد و با خجالت خود رو به آغوش مرد عزیزش سپرد.
مینهو لبخندی زد و او رو در آغوش گرفت و بوسه ای بر روی موهای شاهزاده عزیزش قرار داد.
همه مقامات و مهمانانی که از راه های دور و نزدیکی اومده بودند ، با ناباوری به آنها خیره شده بود.
ولیعهد کره با حرص به برادر کوچکترش نگاه می کرد.
از نظرش جیسونگ به هیچ وجه لایق این همه محبت و علاقه شاهزاده چینی نبود.
از این که برادرش مقام بالایی در کشور بزرگ چین خواهد داشت عصبی و آشفته بود.
پادشاه کره لبخند محوی زد.
بالاخره پسر کوچکش خوشبختی و خوشحالی رو حس کرده بود و این موضوع باعث خوشحالی او شده بود اما هنوزم از مسئله جانشین می ترسید.
ملکه چین از دست پسرش خشمگین شده بود.
او بازم از قوانین سرپیچی کرد و کاری که می خواست رو انجام داد.
از دست این پسر لجباز خسته شده بود اما چاره چه بود ؟ او تنها فرزند عزیزشه.
پادشاه چین لبخند به لب به آنها نگاه می کرد.
او از علاقه پسرش به شاهزاده لی لذت می برد و آن ها رو ستایش می کرد.مراسم ازدواج آغاز شد.
شاهزاده لی و شاهزاده هان به یکدیگر احترام گذاشتند و مقابل هم ایستادند.
ملکه به ندیمه اش دستور داد تا جلو برد و جعبه ای که آثار پیوند دو شاهزاده در آن وجود دارد رو به شاهزاده لی بدهد.
مینهو جعبه زرشکی رنگ رو از آن ندیمه گرفت و در آن رو باز کرد.
دو حلقه عقیق آبی کم رنگ در آن جعبه درخشیدند.
شاهزاده لی لبخندی زد و حلقه ها رو از جعبه خارج کرد.
سایز بزرگتر رو به دست شاهزاده عزیزش داد و حلقه کوچکتر رو خودش در دستش گرفت و آن رو وارد انگشت حلقه شاهزاده هان کرد.
جیسونگ خجالت زده به حلقه عقیقی که در انگشتش جای گرفته بود ، نگاه کرد.
باورش نمی شد که همسر پادشاه آینده چین شده اما این اتفاق واقعا رخ داده بود و او دیگر متعلق به شاهزاده لی بود.نفس آرومی کشید و دستش رو جلو برد تا حلقه سایز بزرگتر رو به دست مرد عزیزش بسپارد.
مینهو نیشخند به لب به حرکت دست شاهزاده عزیزش خیره شد و آهسته و به گونه ای که تنها خودش و شاهزاده هان بشنوند ، زمزمه کرد.مینهو : میدونی بعد از این که این حلقه رو به دستم کنی ، هرگز اجازه نخواهم داد که ازم دور بشی؟
بین راه لبخندی زد و حلقه رو وارد انگشت مردش کرد و زمزمه وار گفت.
جیسونگ : امیدوارم به قول تون عمل کنید و هیچ وقت تنهام نذارید.
ادامه جمله اش رو درون دلش زمزمه کرد
"حتی اگر همسر دیگری برای داشتن جانشین اختیار کردید"
YOU ARE READING
My Dear Prince °minsung°
Fanfictionکاپل : Minsung ژانر : Romance _ Dram _ Smut🔞 _ Historical روزهای آپ : سه شنبه ها