Part 13

1K 171 532
                                    

هااااای گایز😊💙
اینم پارت جدید ، ۴۶۳۹ کلمه شد😍
امیدوارم ازش لذت ببرید❤

Writer :

۲۰ روز از تولد شاهزاده لی و آن شورشی که توسط سران ژاپنی رخ داده بود ، می گذشت و حالا قصر چین به حالت سابق خود برگشته بود اما با جنب و جوش بیشتری ، چرا که مراسم ازدواج شاهزاده لی و نامزدش نزدیک بود.

شاهزاده هان مشغول خوردن صبحانه بود و از طعم های بی نظیر توفوهای میوه ای لذت می برد.
باورش نمیشد که حالا به آرامش رسیده.
این ۲۰ روز بهترین روزهای زندگی او بود و لبخند شوقی رو بر روی لب های او می نشاند.
مقداری چای گرم نوشید که نگهبان جوانش وارد اقامتگاه او شد.
نگاهش رو به او داد و لبخند زنان ، لب زد.

جیسونگ : چی شده؟

یی بای لبخندی زد و جعبه ای رو بر روی میز قرار داد و جواب داد.

یی بای : سرورم ، شاهزاده لی هدیه دیگه ای براتون فرستادند.

پلک هاش از تعجب و البته از ذوق به بالا پرید ، این بیستمین هدیه ای بود که شاهزاده لی در این مدت برای او پیش کش کرده بود.
لبخندی زد و آهسته در جعبه رو باز کرد و دهانش از شگفتی کمی باز شد و با چشمان براقش به جواهری که در جعبه می درخشید ، زل زد.
آن شی نایاب ، گردنبندی ظریفی بود که الماس کوچک آبی رنگی از آن آویزان بود.
آهسته گوشه لبش رو گزید و گردنبند رو از جعبه خارج کرد و نگاهش رو به یی بای داد.
یی بای لبخندی زد و جلو رفت و گردنبند رو از دست شاهزاده اش گرفت و آن رو به دور گردن جیسونگ بست.
آهسته کنار رفت و نگاهی به شاهزاده اش انداخت و لب زد.

یی بای : سرورم شما نمی خواهید به ملاقات شاهزاده لی برید؟
جیسونگ : نه.
یی بای : آخه چرا؟ شما دو روزه که به ملاقات ایشون نرفتید.
جیسونگ : شاهزاده خیلی گرفتارند و اگه من به ملاقاتشون برم ممکنه مزاحم وقت ایشون بشم.

یی بای آهسته و زیر لب غرید.

یی بای : ولی بازم باید برید.

گوشه لب شاهزاده هان از ذوق به بالا کشیده شد و خیره به چشمان نگهبان جوانش لب زد.

جیسونگ : خب حالا چرا اینقدر اصرار داری که من به ملاقات شاهزاده لی برم؟
یی بای : خب ایشون نامزد شما هستند و قراره به زودی ازدواج کنید.

جیسونگ نیشخندی زد و کمی به جلو خم شد و با بدجنسی لب زد.

جیسونگ : مطمئنی اصرارت برای دیدن جه سوک نیست؟

نگهبان جوان هول کرد و با لکنت لب زد.

یی بای : چ...چی؟!! نه...نه نه اصلا.

دوباره خندید و آهسته از روی صندلی چوب برخواست و لب زد.

جیسونگ : بیا کمکم کن تا هانفوی سلطنتی ام رو به تن کنم.

My Dear Prince °minsung°Where stories live. Discover now