Writer :
بانویی با موهایی به سیاهی شب و کیمونویی که طرح های کوچکی از گل های آفتابگردان روی آن حک شده بود و با لب هایی سرخ آروم به طرف شاهزاده لی اومد.
لبخند دخترونه ای زد و لب زدریتا : از دیدار دوباره شما خوشحالم شاهزاده لی
مینهو مات و مبهوت به آن بانوی زیبا خیره شد.
دیدار دوباره؟!!!
مگه در گذشته او رو ملاقات کرده بود؟
نگاه کنجکاوش رو به آن بانو داد و لب زدمینهو : شما کی هستید؟
بانوی ژاپنی خنده دخترونه ای سر داد و با انگشتان باریک و ظریفش گوشه چتری های موهاش رو به پشت گوشش هدایت کرد و با ناز زمزمه کرد
ریتا : سرورم چطور میتونید انقدر زود منو فراموش کنید؟
مینهو : متاسفم به جا نمیارمبانوی ژاپنی لب های زیبا و سرخش رو آویزون کرد و ادامه داد
ریتا : منم ریتا.....ریتا میساکی
ریتا؟؟؟
ریتا میساکی؟؟
او رو میشناخت؟؟
بازهم چیزی به خاطر نمیاورد.
همونطور که مشغول فکر کردن بود تا در حافظه اش به دنبال دختری به نام ریتا برگردد ؛ بانوی ژاپنی جلو اومد و صورت زیبا و دلنشینش رو با فاصله کمی مقابل شاهزاده چینی گرفت و با ریز کردن چشماش ، لبخند دندون نمایی زد که باعث شد چهره زیبایش به چهره ای بانمک و دلنشین تبدیل شود.
این حرکت یهویی بانوی ژاپنی مصادف شد با ورود شاهزاده هان و جه سوک به محوطه بیرونی اقامتگاه شاهزاده لی.
مینهو با دیدن چهره بانمک آن بانو خنده ای کرد.
این رفتار شاهزاده چینی دل شاهزاده هان رو لرزوند.
چرا به آن بانو خندید؟
چرا؟؟
مگه شاهزاده چینی نگفته بود که به او علاقه منده پس دلیل خنده اش با آن بانو چه بود؟
یعنی امکان داشت شاهزاده چینی دیگه به او علاقه ای نداشته باشه؟
اشک درون چشمان شاهزاده کره ای جمع شد.
احساس خفگی شدیدی در گلوش میکرد.
این حسادت بود؟
مطمئن نبود اما هر چی که بود ؛ او رو آزار میداد.
قبل از اینکه اشک های کوچک و خیسش بر روی گونه های سفیدش سقوط کنه ، چرخی زد و از همان دری که وارد شده بود برگشت.
دیگه اهمیتی نداشت.
اگه قرار بود عشقی در دلش به وجود بیاید ، با دیدن این لبخند شاهزاده چینی به آن بانو از بین رفت.
جه سوک متعجب از برگشت شاهزاده هان به دور شدن آن نگاه میکرد.
دلیل رفتن شاهزاده هان رو تا حدودی متوجه شده بود.
اما آیا شاهزاده هان هم به شاهزاده لی علاقه مند شده بود؟علتی که مینهو لبخندی به آن بانو زده بود ، به خاطر آوردن او بود.
ریتا میساکی با این حرکت دلنشینش ، خاطرات کودکی خود و شاهزاده لی رو برای او یاد آور شد.
مینهو باورش نمیشد که او ریتا باشه.
ریتا شاهزاده خانم ژاپن بود که چندین بار او رو در سفرهای مختلفی ملاقات کرده بود و هم بازی کودکی یکدیگر بودند.
شاهزاده لی بعد از خنده کوتاهی که کرد خطاب به آن بانو لب زد
YOU ARE READING
My Dear Prince °minsung°
Fanfictionکاپل : Minsung ژانر : Romance _ Dram _ Smut🔞 _ Historical روزهای آپ : سه شنبه ها