Part 22

1K 168 110
                                    

های گایز امیدوارم حالتون خوب باشه.
خوشحال میشم به فیکشن Dark love ام سر بزنین و ازم حمایت کنید.
موضوع این فیکشن خاصه و جدیده حتما به خونینش💙

Writer :

تقریبا ۳ ساعت از تاریک شدن هوا می گذشت.
ولیعهد همانطور که سرش را بین دستاش جای داده ، بر روی صندلی چوبی اتاقش نشسته بود.
با اینکه ساعت ها از بحث او با همسر عزیزش می گذشت اما او هنوز آشفته بود و اشک می ریخت.
دلش نمی خواست که همسرش رو از دست دهد.
او زندگی و وجودش بود.
مطمئن بود که اگر جیسونگش رو از دست دهد ، خودش رو خواهد کشت.
بی تاب سرش رو از بین دستاش بیرون کشید و نگاهش رو به در خروجی اقامتگاه مشترک خودش و همسرش داد.
شاهزاده عزیزش از صبح تا به حال به اینجا نیامده بود.
این یعنی او با همسرش در لجبازی و قهر به سر می برد.
آهی کشید و کمی شقیقه هاش رو مالید تا درد سرش رو آروم کند.
نمی دونست که گرفتن داروها از همسرش می تواند اثر آن طلسم رو از بین ببرد یا نه.
نگران و بی قرار بود.
باید حتما راهی باشد اما اگر مانند چند سال پیش راه حلی پیدا نشود چی؟
اگر مثل برادر کوچکترش که فقط ۶ سال داشت ، می مرد چی؟
به خوبی به یاد داشت که برادرش چگونه خون بالا می آورد و دست و پاهاش کبود می شدند.
تمام این اتفاقات به خاطر پدرش افتاده بود.
اگر پدرش در آن زمان قدرت خود رو به درباریان نمی باخت ، آن وزیر پست فطرت اینگونه برادرش رو طلسم نمی کرد.
اشک بر روی گونه هاش جاری شد.
اصلا دلش نمی خواست که این اتفاق برای همسر عزیزش بیفتد.
باید آن مرد رو ملاقات می کرد.
آن پزشک حاذقی که به جادوگری تسلط کامل داشت.
درسته باید او رو دوباره پیدا کند و به قصر بازگرداند تا وجود همسرش رو از این طلسم پاک کند.
به سرعت جه سوک رو فراخواند.

مینهو : جه سوک تو اینجایی؟

جه سوک در اقامتگاه رو باز کرد و داخل شد.
احترامی به ولیعهدش گذاشت و لب باز کرد.

جه سوک : بله سرورم.
مینهو : همین حالا برو و وون کای رو پیدا کن.

پلک های جه سوک از تعجب به بالا پرید و لب زد.

جه سوک : سرورم منظورتون طبیبی هست که مادرتون بعد از فوت برادر کوچکترتون از قصر اخراج کردند؟
مینهو : درسته ، همین حالا برو و محل اقامتش رو پیدا کن.
جه سوک : اطاعت میشه سرورم.

جه سوک به سرعت از اقامتگاه مشترک ولیعهد و همسرش خارج شد تا آن طبیب و جادوگر حاذق رو پیدا کند.
ولیعهد آهی کشید و دستش رو مشت کرد.
امیدوار بود که جه سوک بتواند سریع تر او رو پیدا کند تا همسرش زودتر بهبود یابد.
ذهنش خیلی مشغول بود و مسائل زیادی برای رسیدگی داشت.
یکی از آن مسائل تنبیه بانو شانار بود.
او تصمیم داشت تا یک درس حسابی به آن زن گستاخ و بی شرم بدهد اما حالا زمانش نبود.
بهبودی شاهزاده عزیزش در اولویت بود.
آهی کشید و یکی از ندیمه ها رو فراخواند.
ندیمه داخل شد و به ولیعهد احترامی گذاشت و منتظر دستور شد.

My Dear Prince °minsung°Where stories live. Discover now