های گایز فیکشن Fake Identity رو آپ کردم؛ حتما بهش سر بزنین.
اینم آیدی چنل استری کیدزمه، دوست داشتین جوین شین😍
@skz_kings_bl
Writer :
جیسونگ : متاسفم که این موضوع رو درک نکردم.
مینهو : ما نیاز داریم یه زمان های خاصی رو فقط به خودمون اختصاص بدیم؛ مثل الان.پلک هاش از تعجب به بالا پرید و حیرت زده لب باز کرد:
جیسونگ : ها؟!! الان؟!!!
ولیعهد لبخندی تحویل چهره متحیر اما بانمک همسرش داد.
سرش رو جلو برد و لب های گرم و درشتش رو بین لب های کوچک و نرم شاهزاده هان قرار داد و آروم مکید.
شاهزاده جوان آهسته چشماش رو بست و به بوسه های ولیعهد جواب داد.
انگار این مدت دوری، برای ولیعهد خیلی سخت و طاقت فرسا بوده.
احساس ناراحتی می کرد؛ اون در این مدت که فرزندانش رو به دنیا آورده بود؛ نتونسته بود به خوبی از مردش مراقبت کنه.
سرش رو کمی عقب آورد و لب های خیس و نرمشون رو از هم جدا کرد.
ولیعهد منتظر دلیلی برای اینکار همسرش بود.جیسونگ : اگه اجازه بدین؛ برم رخت خواب هارو بندازم؟
ولیعهد آهسته پلک بر هم گذاشت و شاهزاده جوان از روی پاهای همسرش برخاست.
جای خالی شاهزاده عزیزش بر روی پاهاش به خوبی حس می شد؛ چرا که گرمایی چند لحظه پیش از اون لذت می برد؛ کم کم از بین رفت.
نگاهش رو به همسرش داد.
اون تشک های سفید رو کنار همدیگه پهن کرد و با کف دستش آنها رو صاف می کرد تا کمر پادشاه آینده چین، دچار مشکل نشه.
ولیعهد لبخندی تحویلش داد.
گونه های سرخ شده و لب های آویزونش، به شدت دلش رو می برد.
دلش می خواست همین حالا بهش حمله ور بشه و شب عاشقانه شون رو شروع کنه و چه چیزی می تونست بهتر از این باشه؟
نیشخند مرموزی برای لب های درشتش نشست و برای چهار دست و پاهاش قرار گرفت.
ابتدا آهسته جلو رفت تا شکارش رو زیر نظر بگیره و وقتی که از بی خبر بودن طعمه اش آگاه شد؛ مانند گربه ای وحشی اول قدمی به عقب برداشت و ناگهانی به شاهزاده عزیزش حمله ور شد.
شاهزاده هان ترسی خورد و جیغ خفیفی کشید و بر روی تشک ها افتاد.
ولیعهد به سرعت بر روی تنش خیمه زد و صورتش رو به صورت متحیر همسرش نزدیک کرد و آهسته لب زد:مینهو : دیگه به دامم افتادی و من اصلا قصد رها کردنت رو ندارم!
شاهزاده هان متعجب خندید و به چشمای حریص مردش خیره شد.
ولیعهد نیشخندی زد و سرش رو درون گردن شاهزاده هان فرو برد و گاز ریزی از اون ناحیه گرفت.
شاهزاده جوان آه کوچکی کشید و ناله ای کرد.
این ناله اش باعث شد تا قلب ولیعهد با سرعت به تپش دربیاد.
اون ناحیه ای رو که گزیده بود؛ لیسید و آهسته جدا شد.
نگاهش رو به نگاه همسرش دوخت و چند ثانیه ای بهش خیره شد.
چه قدر این فرد براش عزیز بود...
چه قدر وجودش حس آرامش می داد...
چه قدر زیبا و دل ربا بود...
هر لحظه احساس می کرد که بیشتر از قبل، عاشق شاهزاده عزیزش شده...!
این موضوع چه قدر زیبا بود.
حس پادشاهی قدرتمند رو داشت.
پادشاهی که همدم خوب داشته باشه؛ قدرتمندترین و نیرومندترین خواهد بود.
شاهزاده جوان پلکی برهم گذاشت.
این حرکت زیباش، لبخندی بر روی لب های ولیعهد ظاهر کرد و اون مرد رو برای بوسیدن همسرش تحریک کرد.
سرش رو جلو برد و لب بر لب همسرش قرار داد.
شاهزاده هان بین بوسه ناله زیبایی رها کرد که مردش رو بیشتر از قبل شیفته خودش کرد.
ولیعهد تن اون رو محکم به آغوش خود سپرد و بوسه ای محکم و با صدا از لب هاش گرفت.
حرارت بدن هردوی آنها بالا رفت.
پیشونی هاشون خیس از عرق و نفس هاشون پر حرارت شد...!
بوسه شون عمیق تر و لمس هاشون رو بر روی تن هم بیشتر کردن.
چه شب زیبایی بود...
کم کم ولیعهد دست به هانفوی همسرش برد و تک تک اون پارچه های ساده رو از تنش خارج کرد.
همسرش رو برهنه مقابلش قرار داد...!
چه تن زیبایی داشت.
اون به جرئت و با صدایی بلند می تونست فریاد بکشه و بگه که برای این تن زیبا حاضره، جان بده!!
لبخندی شیرین بر روی لب هاش نشست و به طرف عضو همسرش خم شد و لیسی عمیق، از کلاهک تا بیضه هاش کشید.
شاهزاده هان، "آه" وار نالید!
ولیعهد لبخند یه وری زد و سرش رو بین پاهای شاهزاده عزیزش قرار داد و شروع به مکیدن سوراخ کوچک و گردش کرد.
عقل و هوش از سر هردوی آنها پرید.
لذتی شگفت انگیز نصیب شون شد...!
چه قدر این حس خوب و خاص بود.
ولیعهد با عشق و لذت اون سوراخ کوچک رو با زبونش خیس می کرد؛ مک میزد و می بوسید.
اون قصد داشت تا همسرش رو آماده ورود خودش کنه اما انقدر طعم لذیذ سوراخ همسرش، براش شیرین بود که نمی تونست از اون دل بکنه.
شاهزاده هان اخم ناراحتی به ابروهاش داد.
اون حسابی تحریک شده بود و این لمس های نوازش وار، اون رو اذیت و بی قرار می کردن.
شمار نفس هاش بالا رفت و بی اختیار شروع به تکون دادن بدنش کرد.
ولیعهد متوجه بی قراری همسرش شد و هرچند که سخت بود اما از سوراخ لذیذش دل کَند.
صورتش رو مقابل صورت همسرش گرفت.
چهره شاهزاده عزیزش خیلی زیباتر شده...!
دستاش رو قاب گونه های تپل و داغش کرد و لب زد:
YOU ARE READING
My Dear Prince °minsung°
Fanfictionکاپل : Minsung ژانر : Romance _ Dram _ Smut🔞 _ Historical روزهای آپ : سه شنبه ها