Part 9

1.2K 191 110
                                    

Writer :

بعد از مراسم نامزدی دو شاهزاده جوان و تقدیم هدایا از طرف مهمانان و وزرا ، پادشاه دستور اتمام جشن رو داد.
چند ساعتی بود که از جشن نامزدی میگذشت.
شاهزاده هان همراه ملکه به قسمت غربی قصر عظیم چین ، راهی شدند.
در آن قصر اقامتگاهی زیبا با باغی از زیباترین و خوشرنگ ترین گل ها و گیاهان وجود داشت.
این اقامتگاه ، خانه جدید شاهزاده هان بود.
ملکه با لبخند مقابل شاهزاده هان ایستاد و لب زد

ملکه : از امروز شما در این قسمت از قصر اقامت می کنید.
امیدوارم این مکان رو دوست داشته باشید.

شاهزاده هان همانطور که هانفوی سرخ نامزدی رو به تن داشت ، احترامی به ملکه گذاشت و لب زد

جیسونگ : از لطف شما سپاس گزارم بانوی من

ملکه باردیگر لبخندی تحویل شاهزاده زیبا داد و خطاب به پسری که پشت سر ندیمه های قصر شاهزاده هان ایستاده بود ، لب زد

ملکه : بیا جلو

پسر جوانی که ۲۰ سال سن داشت ، با هانفوی ساده سورمه ای رنگی که به تن داشت جلو اومد و احترامی به ملکه و شاهزاده هان گذاشت.
ملکه نگاهی به آن پسر جوان انداخت و لب زد

ملکه : ایشون شاهزاده هان ، همسر آینده شاهزاده لی هستند ، ادای احترام کن

پسر جوان به شاهزاده هان ادای احترام کرد و با ادب لب زد

یی بای : یی بای هستم عالیجناب

شاهزاده هان لبخندی تحویل آن جوان داد و نگاهش رو به ملکه دوخت و منتظر توضیحی از جناب او شد.

ملکه : از امروز یی بای نگهبان شخصی شما خواهد بود.

شاهزاده هان با خوشحالی نگاهش رو به آن جوان داد.
انتظار اینکه ملکه نگهبانی به او بدهد رو نداشت.
لبخند زیبایی زد و از بانو ملکه تشکر کرد.
ملکه لبخند زنانه ای تحویل شاهزاده هان داد و از آن قصر خارج شد.
شاهزاده هان ، خجالت زده به اطراف نگاهی انداخت.
این قصر برای او کاملا غریب بود و داشتن یک زندگی عادی برایش کمی سخت بود.
آهسته قدمی برداشت و وارد اقامتگاهش شد.
یی بای همراه او وارد شد و لب زد.

یی بای : کاری هست که عالیجناب قصد انجام آن رو داشته باشند؟

شاهزاده هان لبخندی به نگهبان جوان زد

جیسونگ : بله میخوام حمام آبگرمی بگیرم

یی بای از دستور شاهزاده اش پیروی کرد و ندیمه هارو برای آماده کردن حمام صدا زد.

.
.
.

دل در دل شاهزاده لی برای ملاقات نامزدش نمانده بود اما او نمیتونست به ملاقات شاهزاده عزیزش برود چون او درحال گفت و گو با پدرش بود.
پادشاه مقابل او ایستاده بود و با گفت و گو کردن کمی او رو مشغول میکرد تا به اقامتگاه شاهزاده هان نرود.
پادشاه میدونست که پسرش علاقه زیادی به آن جوان کره ای دارد اما باید از او مراقبت میکرد تا بیش از این قوانین کشور رو زیر پا نگذارد.
در حال حاضر شاهزاده هان باید در اقامتگاهش مستقر میشد و شاهزاده لی باید کمی برای دیدن او صبر میکرد اما از اونجایی که برای دیدن معشوقش کم طاقت شده بود ، پدر تصمیم در نگهداشتن او کرد.

My Dear Prince °minsung°Where stories live. Discover now