Writer :
۵ سال از زندگی مشترکش با شاهزاده لی می گذشت.
همسرش دیگر شاهزاده نبود و حالا ولیعهد کشور چین بود.
زندگی خوب و عاشقانه ای داشتند تا زمانی که ملکه دستوری مبنی بر هم خوابی ولیعهد با صیغه ای از بانوان دربار رو مُهر کرد.
استرس و اضطراب شدیدی در آن زمان به قلبش وارد شد.
دلش می خواست با این موضوع مخالفت کنه اما نمی تونست.
کشوری که حالا ، او هم جزئی از آن بود ، باید حتما جانشین دار می شد.
پس نه مخالفت و نه موافقت کرد و فقط سکوتی کرد که مردش دچار دوگانگی نشود.
در آن زمان خیلی نگران بود اما با جوابی که ولیعهد به مادرش داده بود ، تا حدودی دلش آروم شد.
او از ملکه خواهش کرده بود که بعد از سفرش اینکار رو انجام دهد و جانشینی به مملکت بدهد.
ملکه هم با او موافقت کرد.همسرش برای رسیدگی به مسائل حکومت یک ماه بود که به خارج پایتخت رفته بود و این موضوع باعث خوشحالی جیسونگ شده بود.
با اینکه از مردش دور بود اما همین که او با کسی همخواب نمی شد ، برای جای خوشحالی داشت.
لبخندی زد و کمی از چای بعد از شامی که عطر خوبی داشت نوشید.
دلش برای مردش تنگ شده بود.
برای وجودش.
آغوشش گرمش.
بوسه های شیرینش.
محبت و توجه خاصش.
و خوابیدن درکنارش.
بیشتر از یک ماه بود که یکدیگر رو ملاقات نکرده بودند و دلتنگ هم بودند اما کاری نمی تونست انجام بده چون مردش پادشاه آینده کشور بزرگ و قدرتمند چین عه.
کمی دیگر چای نوشید که ناگهان درهای اقامتگاهش به دو طرف کشیده شد و یی بای متعجب جلو اومد.
نگاهش رو به نگهبان حیرت زده اش داد و لب زدجیسونگ : چیشده؟
یی بای : سرورم .... عالیجناب پادشاه اینجا هستند.پلک هاش از تعجب به بالا پرید ، از جاش بلند شد و به سرعت لب زد
جیسونگ : راهنمایی شون کن زودباش.
یی بای : چشم.یی بای احترامی گذاشت و به سرعت به طرف پادشاه برگشت و ایشان رو به داخل راهنمایی کرد.
پادشاه چین وارد اتاق پسری که همسر ولیعهدش بود ، شد.
جیسونگ احترام مودبانه ای گذاشت و لب زد.جیسونگ : عالیجناب ، چه افتخاری نصیبم شده که شما به اینجا اومدید ؛ لطفا بفرمایید بشینید.
پادشاه لبخندی به جوان مقابلش زد.
از ادب و احترام شاهزاده هان به شدت راضی بود و او رو ستایش می کرد.
از نظرش شاهزاده هان نجیب زاده ای با اخلاقیات و معرفت خاصی بود.
بر روی صندلی چوبی نشست و خطاب به شاهزاده جوان لب زد.پادشاه : حتما در این مدتی که ولیعهد قصر رو ترک کرده ، تنها و کمی مضطرب بودی ، درسته؟
لبخند غمگینی زد و جواب داد.
جیسونگ : بله همینطوره عالیجناب.
پادشاه : زیباست......عشق بین شما و ولیعهد واقعا زیباست و من از دیدنش لذت می برم اما.....
YOU ARE READING
My Dear Prince °minsung°
Fanfictionکاپل : Minsung ژانر : Romance _ Dram _ Smut🔞 _ Historical روزهای آپ : سه شنبه ها