Part 8

1.2K 213 144
                                    

Writer :

دستاش رو بالا برد و به بانوان اجازه داد تا هانفوی سلطنتی اش رو در تنش محکم کنند.
همه ذهنش درگیر شاهزاده هان بود.
یعنی درخواست ملکه رو قبول میکنه؟
نمیدونست ولی این بی اطلاعی دل او رو از ترس می لرزوند.
از این موضوع هراس داشت که شاهزاده عزیزش برای نامزدی آماده نشود و او رو رد کنه.
آهی کشید و نگاهش رو به آینه قدی روبه روش داد.
هانفوی سلطنتی ای که برای نامزدی توسط بانوان حاضر در اقامتگاهش ، به تن کرده بود ؛ بینهایت او رو زیبا و جذاب نشان میداد.
او حالا مرد شایسته ای شده بود.
این نامزدی او رو از جوانی خارج میکرد و به مردی بالغ تبدیل میکرد.
اما اگر این نامزدی شکل می گرفت.
او نگران بود.
اگه شاهزاده هان برای مراسم حاضر نشود ، او دیوانه خواهد شد.
عشق و علاقه بی نهایتش به شاهزاده هان ، عقل او رو ، روبه جنون برده بود.
او دیوانه شاهزاده عزیزش شده بود.
با اینکه تنها دو ساعته که از او دور شده اما قلبش بهانه عشق رو میگیره.
آهی کشید با حرکت دست بانوان حرکت کرد و بر روی تخت نشست تا آن بانوان موهای زیبایش رو شانه بزنند اما هنوز فکرش درگیر شاهزاده هان بود.
با شنیدن صدای جه سوک نگاهش رو به در داد و لب زد

جه سوک : سرورم جه سوک هستم ، اجازه ورود میخوام
مینهو : داخل شو

جه سوک لبخند به لب جلو اومد و احترامی گذاشت
شاهزاده لی نگران به چهره جه سوک نگاه کرد و لب زد

مینهو : چیشده که انقدر خوشحالی ، در حالی که دل من از نگرانی و ترس پر شده؟
جه سوک : سرورم خبر خوبی براتون دارم
مینهو : چه خبری؟
جه سوک : سرورم شاهزاده هان پیشنهاد نامزدی رو پذیرفتند و حالا دارند برای مراسم حاضر می شوند
مینهو : چ...چی؟!!!!

شاهزاده لی با شنیدن این خبر ، در یک آن خود رو از دستان آن بانوان بیرون کشید.
با قدم های تندی به طرف جه سوک حرکت کرد.
با شوق چنگی به بازوهای آن نگهبان زد و با اشکی که درون چشماش جمع شده بود ، التماس وار پرسید

مینهو : این واقعیت داره؟ واقعا شاهزاده هان با نامزدی موافقت کرده؟
جه سوک : بله سرورم همینطوره

اشک روی گونه هاش جاری شد و بازوهای جه سوک رو رها کرد.
به هیچ وجه باورش نمیشد.
احساس دیوانگی میکرد.
با خنده اشک می ریخت و ریز ناله میکرد.
بالاخره شاهزاده عزیزش او رو پذیرفت.
این بهترین اتفاق زندگیش بود.
سریع با دستش موهاش رو گرفت و بالای سرش بست.
او باید می رفت.
باید شاهزاده عزیزش رو ملاقات میکرد.
باید چهره زیبا و دلنشین او رو می دید تا دلش آروم بگیره.
با اینکه میدونست ملاقات او تا قبل از مراسم خلاف قوانین کشوره ولی نمیتونست تا ظهر منتظر بمونه.
با عجله از اقامتگاهش خارج شد.
جه سوک به سرعت به دنبال شاهزاده اش اومد و جلوی او ایستاد و مانع از رفتنش شد

My Dear Prince °minsung°Where stories live. Discover now