" 𝗠𝗶𝗮 𝗱𝗲𝗮 | 8 "

532 104 7
                                    

" پارت 8 : الهه‌ی من "

2022.06.24

ویلای شخصی کیم سوکجین/ساعت 23:45

همینطور به بالا رفتن جین از پله ها چشم دوخته بود که جین یهو هول شد و یه پله رو رد کرد، و کم مونده بود که با صورتش روی پله ها بیوفته که میله های کنار پله رو تکیه‌گاه دستش کرد و جلوی افتادنشو گرفت.

" ✯ هی هی، مراقب باش، حالت خوبه؟"
نامجون هول کرده اینو گفت و به سمت جین پا تند کرد.

جین دستشو به نشونه "وایسا بالا آورد و گفت:" # جلو نیااا، حالم خوبه!!"

نامجون دستاشو به نشونه تسلیم بالا آورد:" ✯ باشه باشه، کاریت ندارم که، چته!؟ "

" # چمههه؟،لعنتی چند روزه لنگر انداختی تو خونم،24 ساعته داری میپاییم، نمیتونم واسه یه لحظه هم راحت باشم،معذبم میکنی، نمیزاری پامو از در خونه بزارم بیرون، حتی نزاشتی تو تولد برادرم شرکت کنم، تو..." با بلند شدن هق هق هاش حرفش نصفه موند و صورتشو با دستاش پوشوند.

نامجون که انتظار نداشت جین بزنه زیر گریه کنارش زانو زد و شونه شو گرفت:" ✯ هی هی، لطفا جین، گریه نکن! "

جین بیشتر هق زد که با نشستن دست نامجون رو صورتش و بالا آوردن صورتش هق هق هاشو قطع کرد و با چشمای آهوییش که بخاطر اشک هاش براق شده بود به چشمای نامجون زل زد.

" ✯ Non ha pianto.(گریه نکن زیبای من)"
نامجون اینو گفت و با انگشت شستش گونه های خیس جینو پاک کرد.

جین آروم دست نامجونو کنار زد:" # برای بار چندم،وقتی اینجوری حرف میزنی من نمی‌فهمم چی میگی جناب کیم *از روی پله ها بلند شد* و لطفا این ترحم احمقانتو تمومش کن، داره اذیتم میکنه! "

جین اینو گفت و نامجون رو روی پله ها تنها گذاشت و به سمت اتاقش رفت و محکم در اتاقو کوبید.

بعد از اینکه وارد اتاق شد،کنار در، روی زمین سر خورد و موهاشو تو دستاش گرفت و کشید:" # تمومش کن سوکجینااا،تو چتهه؟! ، هااان؟!!! "
سر خودش داد کشید و دستشو روی قلبش که دیوانه‌وار خودشو به قفسه سینش می‌کوبید گذاشت.

" #لطفا،آروم بگیر!"
و دوباره هق هق هاش شروع شد.

••••••••••••••••••••

2022.06.25

عمارت کیم سوکجین/ساعت 03:24 نیمه شب

با شنیدن صدا های مبهمی از طبقه بالا از روی کاناپه وسط سالن نیم خیز شد. همونطور که گردنشو میمالید غر زد:" ✯ لعنت بهت کیم،من الان نباید روی کاناپه وسط خونه تو بخوابم که همه جام خشک بشه!"

دوباره میخواست دراز بکشه که صداها واضح تر شدن:" ✯ عااایش،نه نامجون، نههه، تو قرار نیست بری بالا ببینی چشه، بتمرگ سر جات!! "
نامجون همونطور که چشماشو میمالید سر خودش غر زد.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇМесто, где живут истории. Откройте их для себя