" 𝗠𝗲𝘀𝘀𝗲𝗱 𝗨𝗽 | 37 "

336 53 16
                                    

" پارت 37 : به هم ریخته "


2022.05.28

ویلای ایتالیای کیم نامجون/ساعت 18:10

ولی درِ فلزی انبار یکدفعه باز شد و با محکم برخورد کردنش به دیوار کناری، شیشه های باقی مونده روی در هم خورد شد و با صدای بدی کف انبار ریخت!

با صدای بلند ایجاد شده، جین سریع از نام سوک فاصله گرفت که باعث شد نام سوک توی بغلش بیوفته.

جین با لرز، سریع سرشو سمت چارچوبِ در چرخوند و نامجون رو بین در و خرده شیشه ها، با چشم هایی به خون نشسته دید.
" ✯ داشتین چه غلطی میکردین؟ هااان؟!!" نامجون با فریاد گرفت.

جین لرزی کرد:" # هیچ..ی،قسم میخور..م کاری نمی‌کردیم"
صدای نفس های از سر عصبانیت نامجون انقدر بلند بود که حتی به گوش جین هم می‌رسید.

نام سوک هم بخاطر درد زیادی که می‌کشید، کاملا بی جون توی آغوش جین افتاده بود که نگاه نامجون بهش افتاد:
" ✯ ازش فاصله بگیر جین!" با لحن قاطعی گفت.

نام سوک ولی با دست های بی جونش، به پیراهن جین چنگ زد.
" # لطفا نامجون،اصلا حال..ش خوب نیست، بزار کمک..ش کنم، لطفا!" جین با زاری گفت ولی نامجون به سمتش خیز برداشت که باعث شد جین سر نام سوک رو بغل کنه و روش خم بشه.

نامجون با قدم های بلند خودشو به جین رسوند و یک ضرب از موهاش گرفت و از روی نام سوک بلندش کرد:" ✯ بغلش نکن، اون حرومی رو بغلش نکنننن ! " گفت و با کشیدن موهای جین،اون رو محکم از نام سوک فاصله داد.

جین که محکم روی زمین پرت شده بود،به پارچه شلوار نامجون چنگ زد:" # لطفا، لطفا کاری..ش نداشته باش، تقصیر من بود، من بوسیدمش!"
و شنیدن همون یه جمله برای نامجون کافی بود تا دست به کاری بزنه که نباید...

نامجون دوباره سمت جین خیز برداشت و سیلی محکمی روی صورتش کوبید:" ✯ خفه شوو،خفه شوو هرزه عوضی!"

با سیلی محکم نامجون،کنار لب جین پاره شد و خون ازش سرازیر شد و بخاطر روی کف زمین افتادن جین، خون جاری از لبش، با خون نام سوک که روی زمین بود قاطی شد...

نامجون از روی جین بلند شد که نام سوک محکم از پشت گرفتش و هلش داد و با توانِ باقی موندش فریاد زد:" ␈ دست به جین نز..ن حرومز..اده!" نام سوک فریاد زد و با مشتی که توی فک نامجون کوبید، باعث شد نامجون بیشتر به عقب پرت بشه و روی خورده شیشه های روی کف انباری بیوفته!

نام سوک سریع کنار جین زانو زد:" ␈ خوبی عزیزم؟!"
جین سعی کرد با سرگیجه ای که داشت از روی زمین بلند بشه ولی نگاهش به نامجونی افتاد که با تکه شیشه‌ای به دست داره به سمتشون میاد..
" ✯ خودم میکشمت عوووضی!!" نامجون گفت و به سمت نامسوک خیز برداشت.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇDonde viven las historias. Descúbrelo ahora