" 𝗪𝗵𝗮𝘁 𝗶𝗳... | 44 "

311 50 2
                                    

" پارت 44 : اگه... "

2022.05.29

ویلای ایتالیای کیم نامجون / ساعت 09:05

نامجون آروم لای پلک هاشو باز کرد که صورت غرق در خواب جین رو، توی فاصله چند سانتیش دید:" ✯ الهه‌ی زیبای من" زیر لب زمزمه کرد و نگاهی به ساعت انداخت...

کش و قوسی به بدنش داد و آروم از روی تخت بلند شد تا جین رو بیدار نکنه، و به سمت گوشه‌ی دیگه اتاق رفت و همینطور که شماره تهیونگ رو می‌گرفت، روی کاناپه چرمی اتاق نشست.

توی این مدت، انقد اتفاق های مختلف افتاده بود که به کل تهیونگ رو فراموش کرده بود...
نامجون گوشی رو روی گوشش گذاشت، ولی جوابی نگرفت:" ✯ کجایی مرد؟" با خودش گفت که بعد از کلی انتظار صدای تهیونگ توی گوشش پیچید:" + سلام هیونگ..."
" ✯ هی دونسنگ،ممنون که بهم زنگ زدی!" نامجون با کنایه گفت، ولی صدای سرفه های پشت سر هم تهیونگ که توی گوشش پیچید، باعث نگرانی نامجون شد.

" ✯ تهیونگ؟" نامجون از این طرف خط گفت، ولی صداشو پايين نگه داشت تا جین بیدار نشه.
چیزی از پشت خط جز صدای سرفه و اصوات نامفهوم به گوش نامجون نمیرسید...

"تهیونگااا؟!" صدای جیغ بلندی از پشت تلفن به گوش نامجون رسید.
" ✯ لعنت، اونجا داره چه اتفاقی میوفته؟" نامجون با صدای نسبتا بلندی گفت که باعث شد جین توی جاش تکونی بخوره.

"نفس بکش، لطفا، بلند شو...باید بالا بیاری، زود باااش! "
نامجون که دیگه عصبی شده بود، همینطور که به موهاش چنگ میزد، محکم از جاش بلند شد:" ✯ لعنت!" با تن صدای بلندی گفت که جین یکدفعه سر جاش نشست:" # چی شده نامجون؟!"

" ✯ تهیوووونگ، چی شددد؟! " نامجون با حرص سر تلفن داد زد که بالاخره صدایی ازش شنید:"یکی کم...ک کنه، تهیو...نگ حالش خو...ب نیست! "

" ✯ فاااک،تو دیگه کی هستی؟!" نامجون با حرص گفت و پشت بندش جکسون رو صدا زد:" ✯ واااانگ، زود بیا اینجااا"

" ✯ الوو؟ الوووو" نامجون دوباره خواست با فرد پشت تلفن صحبت کنه که صدای بوق ممتد توی گوشش پیچید.
" # نامجون بگو چی شده؟! "جین ترسیده پرسید که نامجون به سمتش رفت.

" ✯ باید بریم پیش تهیونگ!"

••••••••••••••••••••

کمپ دانشجویی لیواریا / ساعت 09:25

جیمین بی حوصله داخل اتاقی که شماره کلیدش روش نوشته شده بود شد و همینطور که کیفشو کنار در میزاشت، خودشو روی تخت پرت کرد:" ~ عااااخیش"

کش و قوسی به بدن کوفته شده‌اش داد که در اتاق باز شد که باعث شد جیمین سر جاش نیم خیز بشه...
" ✫ بنظر خسته میای" یونگی همینطور که داخل میشد گفت.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz