" 𝗨𝗵 | 45 "

327 43 1
                                    

" پارت 45 : عاح "

2022.05.29

کمپ دانشجویی لیواریا / ساعت 20:55

" ~ مین یونگی، اگه ایندفعه من ازت بخوام که باهام بخوابی چی؟"
یونگی بخاطر نفس های گرم جیمین روی‌ گردنش، "هیسی کشید:" ✫ جیمین؟ اون پسره عوضی چی به خوردت دا..." ولی با حس لب های تو پر و داغ جیمین روی لاله گوشش ادامه نداد!

جیمین با پاهای حلقه شده‌اش به‌دور کمر یونگی، فشاری بهش وارد کرد و باعث شد عضو نیمه سخت شده‌اش به سینه‌ی یونگی کشیده بشه:" ~ یو..نگیا" جیمین با ناله خفه‌ای گفت.

یونگی آروم دستشو روی مچ پای جیمین که زیر آب بود گذاشت:" ✫ جیمینا...تمومش کن"
جیمین اینبار روی صورت یونگی خم شد:" ~ یعنی تو منو نمیخوای؟"
یونگی پوزخندی زد که جیمین لیسی به لب های یونگی زد:" ✫ نکن جیمین" یونگی گفت و خواست سرشو عقب بکشه که جیمین انگشت اشاره‌اشو داخل دهن خودش برد و لیسی بهش زد!

" ✫ خدای من" یونگی گفت و نفس عمیقی کشید.
جیمین همینطور که نگاه خمارشو به یونگی دوخته بود، انگشت وسطشو هم داخل دهنش برد که یونگی هر دو انگشتشو حرصی چنگ زد و از دهنش بیرون کشید:" ✫ فکر کردی داری چی کار میکنی؟! من همیشه اینقد صبور نیستم!"
جیمین که عصبی شده بود، حرصی خودشو از آب بیرون کشید و با قدم های تند، سمت اتاق مشترکشون رفت...

" ✫ جیمین، کجا؟ جیمین وایسا، سرما میخوری" یونگی همینطور که به حوله کنار سکو چنگ مینداخت، از استخر بیرون اومد و دنبال جیمین رفت.

یونگی همین که داخل اتاق ‌شد، جیمین رو دید که روی تختش رون هاشو توی شکمش جمع کرده بود و همینطور که آب از بدنش می‌چکید، خودشو بغل کرده بود...

یونگی کنارش نشست و آروم حوله رو روی شونه هاش انداخت که صدای گرفته جیمین رو شنید:" ~ خیلی خجالت اوره!" جیمین گفت و دماغشو بالا کشید.

" ✫ منظورت چیه؟" یونگی پرسید که جیمین یکدفعه با چشم های قرمز شده سمتش چرخید:" ~ ندیدی چی شد؟داشتم تو استخر چه غلطی میکردمممم؟!"
یونگی خندید:" ✫ خب، دوباره همون جیمین غر غرو برگشت"

جیمین به بازوی یونگی کوبید:" ~ خفه شو! "گفت و با پشت دستش اشک هایی که نفهمید کی صورتشو خیس کردن، کنار زد.
" ✫ هی هی، خرس گنده داری گریه میکنی؟" یونگی گفت و روی صورت جیمین خم شد.
" ~ برو اونور، نمیخوام اینجوری ببینیم" جیمین گفت و خواست یونگی رو پس بزنه که لب های یونگی رو پشت پلک هاش حس کرد!

یونگی بوسه‌ای به پشت پلک های جیمین زد:" ✫ اینجوری گریه نکن، زشت تر میشی! "
جیمین با شنیدن این  روی یونگی هجوم برد:" ~ عوضی!" گفت و با لبخندی نیمه، هولش داد که یونگی همینطور که دراز می‌کشید، کمر جیمین رو گرفت و روی خودش کشید:" ✫ قبوله!"
" ~ هان‌؟" جیمین گیج شده پرسید که یونگی دستشو روی گودی کمرش کشید:" ✫ اینکه باهات بخوابم! "
" ~ هعی، من... من همچین چیزی...فراموشش کن" جیمین گفت و خواست بلند بشه، که یونگی محکم لب هاشو روی لب های جیمین کوبید!
" ✫ هووووم" یونگی بین بوسه گفت و چنگی به کمر جیمین زد.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇWhere stories live. Discover now