" 𝗦𝗼𝗺𝗲𝗯𝗼𝗱𝘆 𝗛𝗲𝗹𝗽! | 43 "

327 47 4
                                    

" پارت 43 : یکی کمک کنه! "

2022.05.29

مسیر کمپ دانشجویی لیواریا / ساعت 08:50

جونگ کوک زیر سایه بون مغازه کوچیکی وایساده بود و به ستون قدیمی و چوبیش تکیه داده بود، و محکم گوشیشو توی دستش فشار میداد.

نمیتونست باور کنه که اون مین عوضی همه این برنامه هارو ریخته تا جونگ کوک با اون مخدر لعنتی که توی کوله پشتیش جاساز شده بود،کار تهیونگ رو تموم کنه!

" × عوضی کی وقت کرده همه این کارا رو بکنه" جونگ کوک با حرص گفت و دوباره آخرین پیامک یونگی رو خوند:

[لازم نیست همه بسته رو به خوردش بدی، فقط کمی ازش مصرف کنه کار تمومه...گند نزن جئون، واقعا دارم‌ باهات راه میام!]

" × لعنت بهش!" جونگ کوک با حرص گفت و به تهیونگی که داشت زیر ماشین رو چک می‌کرد، چشم دوخت که تهیونگ با سر و وضع خاکی، از زیر ماشین بیرون‌ اومد.

تهیونگ خواست به سمت‌ جونگ کوک بیاد که توپی به پاش خورد.
تهیونگ نگاهی به پسر بچه‌ای که با چند قدم فاصله ازش وایساده بود انداخت:" + هی پسر، بیا اینجا"

پسر بچه با ترس جلو اومد:"ببخشید آجوشی، معذرت میخوام، نمی..."
" + هی هی، آروم پسر، بگیرش" تهیونگ گفت و توپ روبه دست پسر داد.
" + راستی، آجوشی؟ یعنی انقدر پیر نشون میدم؟"

جونگ کوک از اون طرف به مکالمه مسخره بین اون بچه و تهیونگ که سعی داشت قانعش کنه که جوون تر از این حرفاست، می‌خندید...

تهیونگ موهای پسر بچه رو به هم ریخت که باعث خنده‌اش شد:" + هیونگ رو ترجیح میدم" گفت و دوباره لبخندی به پسر بچه زد و اینبار سمت جونگ کوک اومد.

" × بزار حدس بزنم،ماشینت به فاک رفته و اینجا موندگار شدیم؟"
" + خدایا، ادبت کجاست جئون؟" تهیونگ به‌حالت نمایشی جونگ کوک رو سرزنش کرد، ولی وقتی دید جونگ کوک واکنشی نشون نمیده، جدی تر شد:" + عااام، یجورایی...میدونی، باک بنزین کلا سوراخ شده"
" × عالی شد!" جونگ کوک گفت و با دستی که توی جیبش بود،پاکت مواد مخدر رو توی دستش مچاله کرد...

" + خب، فکر کنم باید اتاقی چیزی بگیریم"
" × آروم باش جونگ کوک، فقط تمومش کن و دیگه هیچوقت قیافه نحس مین رو نبین" جونگ کوک با خودش گفت و بعد با لبخند رو به تهیونگ کرد:" × من اتاق گرفتم" گفت و دسته کلیدی دست تهیونگ داد.

" + اوه، ممنون...قراره با هم بمونیم؟چون فکر کنم تا کارای ماشین تموم بشه یه مدت طول بکشه"
" × آره، با هم میمونیم" جونگ کوک با لبخند فیکی گفت و بعد از برداشتن کوله پشتیش، به سمت اتاق مسافر خونه‌ رفت.

تهیونگ هم پشت سرش راه افتاد و هر دو وارد اتاق کوچیک نم دار شدن.
" × اوه، چه امکاناتی! " جونگ کوک گفت و خودش رو روی تخت درب و داغون گوشه اتاق انداخت.
" + خوبیش اینه حموم داره" تهیونگ گفت و به سمت حموم کوچیک گوشه اتاق رفت.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇOnde histórias criam vida. Descubra agora