" 𝗧𝗵𝗮𝘁 𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁 | 18 "

458 72 3
                                    

" پارت 18 : اون شب "

2022.05.26

ویلای ایتالیای کیم نامجون/ساعت 22:35

چند ساعتی میشد که روی کاناپه وسط سالن ولو شده بود و به نامجون چشم دوخته بود که همش یا با تلفن صحبت می‌کرد، یا با جکسون حرف می‌زد...

" # داره بهم بی محلی میکنه!" جین با اخم غمگینی بین ابروهاش با خودش گفت.

با چرخیدن نامجون به سمتش یه لحظه خوشحال شد ولی نامجون فقط بهش لبخندی زد و دوباره سمت جکسون چرخید.

جین با حرص روی کاناپه نشست:" # نامجووون!!"
با دندون های چفت شده گفت که نامجون و جکسون و چند تا خدمه ای که در حال جمع کردن میز بودن به سمتش چرخیدن.

نامجون بعد از دو سه کلمه دیگه‌ای که به جکسون گفت، به سمت جین اومد:" ✯ چی شده؟"

" # هیچی.." جین صورتشو اونور کرد.
نامجون کنارش نشست:" ✯ جین،جکسون ایرادی نداره، ولی بقیه افراد و خدمه از رابطمون خبری ندارن و بهتره نداشته باشن پس...دیگه تو جمع اونجوری صدام نکن، فهمیدی؟"

واقعا؟! نرسیده داشت سرزنشش می‌کرد؟

" # باشه" جین ناراحت جوابشو داد، انتظار داشت باهاش کمی مهربون تر بود،یا حداقل مراعاتشو می‌کرد...جین هنوز هم درد داشت...فقط کمی توجه میخواست، چیز زیادی بود؟

نامجون بدون حرف دیگه‌ای دوباره میخواست پا بشه که جین دستشو گرفت ولی با چشم غره رفتن نامجون زود دستشو ول کرد و با صدای آرومی گفت :" # ببخشید، حواسم نبود...من حوصلم سر رفته...بریم بیر.. ون؟"

نامجون نگاهی به ساعت انداخت:" ✯ همم، باشه، یکم دیگه میریم نوشیدنی بخوریم"

جین سری تکون داد و نگفت که دلش می‌خواست فقط با نامجون قدم بزنه، همین...

••••••••••••••••••••

پارکینگ ویلای ایتالیای کیم نامجون/نیم ساعت بعد/ساعت 23:05

جین بی حوصله بعد از بستن دکمه های آخر پیراهنش،سویشرتی برداشت و تنش کرد و از پله ها پایین اومد که صدای جکسون مانعش شد:

" ☼︎ جناب کیم، قربان توی پارکینگ منتظر شما هستن"
" # اوه، ممنونم جک...چی صدات کنم؟"

" ☼︎ وانگ، جکسون وانگ"
جین لبخندی زد:" # ممنون جکسون!"
حس خوبی نسبت به اون مرد داشت، معلوم بود قابل اعتماد نامجونه، چون حتی مخفی ترین رازشون هم در مقابل اون مرد مخفی نبود...

با بیرون اومدن از در، نامجون رو دید که با پیراهن گشاد مشکی رنگی به ماشینی تکیه داده بود و دوباره فندکشو خاموش و روشن میکرد.

جین به سمتش رفت و روبروش کمی خودشو بالا تر کشید و بوسه‌ای به لب های نامجون زد که نامجون کمی عقب کشید:" ✯ نکن جین، یکی میبینه... سوار شو!" نامجون گفت و در ماشین رو براش باز کرد.

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇDonde viven las historias. Descúbrelo ahora