" پارت 42 : وقتشه "
2022.05.28
ویلای ایتالیای کیم نامجون/ساعت 21:25
" ✯ حالت خوبه؟" نامجون نگران، رو به جینی که حالا وسط کاناپه سالن اصلی عمارت نشسته بود، پرسید.
جین در جواب فقط سرشو تکون داد که جکسون جلو اومد:
" ☼︎ قربان نگهبان ها همه جا رو بررسی کردن،وضعیت سفیده،چیز مشکوکی به چشم نمیخوره..."نامجون با حرص به جکسون توپید:" ✯ چیز مشکوکی به چشم نمیخوره؟! فقط بروووو توی اتاق خوابم، کنجکاوم بدونم بعد دیدن اون همه گلوله باز هم میگی چیز مشکوکی به چشم نمیخوره یا نههه؟!"
" ☼︎ قربان جسارت نکردم فقط... "نامجون عصبی به موهاش چنگ زد:" ✯ برو خدا رو شکر کن"صداشو بالاتر برد تا صداش به گوش نگهبان هایی که حالا داخل سالن جمع شده بودن هم برسه:" ✯ فقط وانگ نه، همتون برید خدا رو شکر کنید که بلایی سر جین نیومده، مگر نه تک تکتون رو خودم آتیش میزدم، مخصوصا تو رو وانگ! "
جکسون سرشو خم کرد:" ☼︎ متاسفم قربان، دیگه تکرار نمیشه، از این به بعد بیشتر حواسمونو جمع میکنیم"
نامجون که حالا کمی آروم شده بود با تن صدای نسبتا بلندی گفت:" ✯ مرخصین، همگی."همه نگهبان های بعد از تعظیمی، به همراه جکسون از سالن عمارت بیرون رفتن و سر پست هاشون برگشتن...
نامجون عصبی خودشو روی کاناپه، کنار جین انداخت:" ✯ هووووف"
جین آروم سمت نامجون چرخید و تار موهایی که به پیشونیش چسبیده بودن رو کنار زد:" # هیش نامجونا، آروم باش، اتفاقی نیوفتاده، خب؟ ببین،من حالم خوبه"" ✯ میدونم" نامجون گفت و لبخند بی جونی زد:" ✯ ولی اگه اتفاقی برات..."
جین نزاشت ادامه بده:" # هیچ اتفاقی نیوفتاده، باشه؟ آروم باش" جین گفت و آروم سر نامجون رو به سینهاش تکیه داد و بدنشو به آغوش کشید." ✯ جین قول بده از کنارم جم نخوری" نامجون با صدای گرفتهای گفت.
" # هی، نکنه میخوای حبسم کنی، هم؟ بیخیااال، من قرار نیست چیزیم بشه نامجون"
" ✯ هه، حتی نمیتونی فکرشو بکنی که الان چقدر تو خطری!"اخم های جین توی هم رفتن:" # منظورت چیه؟!"
" ✯ اونا اگه جرعت کردن تا خونهی من بیان، کار های بدتری هم ازشون سر میزنه"
" # چی؟ کیا؟ داری از چی حرف میزنی نامجون؟ "
" ✯ چیزی نگو جین، فقط بزار یکم همینجوری بمونیم" نامجون گفت و خودشو بیشتر به آغوش جین فشار داد." # ولی..." با صدای نوتیف گوشی نامجون، جین ادامه نداد.
" ✯ عاااایش..." نامجون عصبی از جدا شدن از آغوش جین، حرصی به گوشیش چنگ انداخت و پیامکی که براش اومده بود رو باز کرد.
" # کیه؟ " جین با دیدن فک منقبض شدهی نامجون پرسید، ولی وقتی دید نامجون جوابی نمیده، گوشی رو از دستش کشید و پیامک رو خوند:
CZYTASZ
𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇ
Fanfiction[ کامل شده ] [ فصل اول ] « - پسر زیبایی دارید قربان،خیلی مراقبش باشید » • « - Sei proprio carina (تو خیلی زیبایی) کیم! » • « - Baciami(باچامی)! » • « - پس این زیباترین گناه من بود،" تو " زیباترین گناه منی... » • عشق؟ خب...وابستهات میکنه,ضعیفت میک...