" پارت 7 : سفر "
2022.06.24
ویلای شخصی کیم سوکجین/ساعت 12:55
با بلند شدن مرد از روی تخت و چرخیدنش به سمت در، جین با چشم های گشاد شده داد زد:" # کیم نامجون؟!!!"
یونگی که از پشت تلفن صدای جین رو شنیده بود بلند داد زد:" ✫ کیم نامجون چی؟ جین؟ اونجا چه خبره؟!...دارم میام اونجااا!" اینو گفت و قطع کرد.نامجون سرشو به چپ و راست تکون داد:" ✯ عع، بد شد که، برنامه هام به هم ریخت " اینو گفت و چند قدم به جین نزدیک تر شد.
جین همینطور که میلنگید عقب تر رفت:" # جلو تر نیا... با توام!!"
ولی نامجون اهمیتی نداد و تا یک قدمی جین جلو اومد که باعث شد جین عقب تر بره و از چارچوب در اتاقش رد بشه و تو راهرو قرار بگیره.نامجون نگاهی به یقه جین که چند تا از دکمههاش باز بود کرد:" ✯ آروم باش کیم، داری میلرزی!"
" # اینجا چی کار میکنی؟ "
" ✯ داشتم رد میشدم، گفتم یه سری بهت بزنم..."جین تک خندهی صدا داری کرد:" # خب، ایندفعه قراره کجا رو نشونه بگیری؟اون یکی پامو؟بازومو؟... یا قلبمو؟ "
نامجون دستشو رو شونه جین گذاشت:" ✯ عجله نداشته باش کیم، به اونجا هم میرسیم...بیا فعلا از شر مین خلاص بشیم، چطوره؟"
جین به چشم های تاریک نامجون زل زد و گفت " # یونگی زندهات نمیزاره!"
" ✯ برای همین هم تو میری باهاش صحبت میکنی و قانعش میکنی که حالت خوبه و اینجا کاملا امنه"
جین دست به سینه شد:" # و من لعنتی چرا باید همچین کاری بکنم؟ "
نامجون کنار صورت جین خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد:" ✯ فک نکنم دلت بخواد بلایی سر سویان کوچولو بیاد سوکجین!"
••••••••••••••••••••
2022.06.23
یک روز قبل/عمارت کیم/ساعت 08:40
با رفتن تهیونگ و جکسون، از پله ها بالا رفت تا به اتاقش برگرده.
" قربان؟" که با صدا شدنش توسط یکی از خدمه به عقب برگشت.
" ✯ چی شده؟""جناب وانسیس تشریف آوردن"
" ✯ فیلیپ؟! ""Esatto, Namjoon, Philip.(درسته نامجون،فیلیپ)"
نامجون با شنیدن صدای فیلیپ به طرف در سالن فرعی عمارت که فیلیپ در چارچوبش ایستاده بود چرخید:"از دیدنم خوشحال نشدی نام؟"
نامجون که تازه به خودش اومده بود لبخندی زد و به سمت فیلیپ رفت و همدیگرو در آغوش کشیدن :" ✯ (دوست من، از دیدنت خوشحالم)Amico mio, è bello vederti. "
همینجور که روی لب هردوشون لبخند قرار داشت به سمت مبل های کناریِ سالن رفتن و روش نشستن...
" ✯ کی برگشتی پسر؟ "
"یک هفتهای میشه،کاری پیش اومده که باید بخاطرش برمیگشتم کره..."
VOUS LISEZ
𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇ
Fanfiction[ کامل شده ] [ فصل اول ] « - پسر زیبایی دارید قربان،خیلی مراقبش باشید » • « - Sei proprio carina (تو خیلی زیبایی) کیم! » • « - Baciami(باچامی)! » • « - پس این زیباترین گناه من بود،" تو " زیباترین گناه منی... » • عشق؟ خب...وابستهات میکنه,ضعیفت میک...