" پارت 41 : با من ازدواج میکنی؟ "
2022.05.28
ویلای ایتالیای کیم نامجون/ساعت 21:15
جکسون در عمارت رو باز کرد تا نامجون به همراه جین وارد بشن...
" ✯ مراقب باش" نامجون که از بازوی جین میگرفت تا کمکش کنه تا از پله های جلوی ورودی عمارت بالا بیاد، گفت.جین خندهای کرد:" # نامجون پام که نشکسته، خودم میتونم بیام عزیزم" جین گفت و بوسهای روی گونه نامجون نشوند، ولی نامجون همچنان تصمیم نداشت ولش کنه و تا داخل عمارت از بازوی جین گرفته بود.
وقتی وارد عمارت شدن، چشم جین به افراد نامجون که حتی داخل عمارت هم بودند افتاد و آروم کنار گوش نامجون گفت:" # عااام، افرادت یکم زیاد نشدن؟ قبلا نمیزاشتی توی عمارت باشن"
" ✯ چرا،اما چیزی نیست... بریم بالا"
جین نگاه شیطونی به نامجون انداخت:" # که چی کار کنیم؟" گفت و چند قدم از نامجون فاصله گرفت و رو به روش، عقب عقب قدم برداشت.نامجون همینطور که نگاهشو از سر تا پای جین میگذروند خندهای کرد:" ✯ نوچ نوچ،این رفتارتو میشناسم کیم سوکجین! "
" # واقعا؟ "جین گفت و دستشو دور یقه پیراهنش کشید و ترقوه هاشو بیشتر به نمایش گذاشت." ✯ تمومش کن جینا، این کارت عاقبت خوبی نداره!"
" # هممم؟" جین گفت و اولین دکمه یقه لباسشو باز کرد و بعد آروم دستشو روی کمر شلوارش کشید و با نگاهی به افراد نامجون، که دور و برشون ایستاده بودن آروم چند بند انگشتشو از کمر شلوارش رد کرد." ✯ نه جین، اینجا نه، جرعتشو نداری!"
" # من که کاری نمیکنم" جین گفت، ولی همزمان دستشو پایین تر برد تا جایی که دستش به کش باکسرش رسید.
" ✯ لعنت بهت!" نامجون گفت و در یک لحظه از زیر رون های جین گرفت و اون رو روی شونه اش انداخت و شروع به بالا رفتن از پله ها کرد." # هیی، بزارم زمین! " جین خوشحال از اینکه نقشهاش گرفته بود، با خنده گفت ولی با اسپنکی که نامجون بهش زد هیسی کشید.
" ✯ نباید جلوی اون عوضی ها این بازی رو شروع میکردی جینا، بهت که گفتم، تو مال منی،فقط مال من..."
جین لبخند بزرگی روی صورتش نشوند:" # میدونم منحرف مسخره...حالا بزارم زمین،محض اطلاعت من هنوز حالم کاملا خوب نشده"" ✯ نوچ نوچ، پسر بدی بودی بیبی،پسرای بد هم تنبیه میشن" نامجون گفت و همینطور که با یه دستش جین رو نگه داشته بود، با دست دیگش در اتاق رو باز کرد و داخل شد.
" # هی هی،نگو که میخوای از اون کارا بکنیم! "
" ✯ مگه خودت همینو نمیخواستی؟ همم؟" نامجون گفت و بعد از بستن و قفل کردن در، جین رو به پشت روی تخت خوابوند و خودش هم روش خیمه زد و با فاصله چند سانتی از صورت جین، صورتشو قرار داد.
BẠN ĐANG ĐỌC
𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇ
Fanfiction[ کامل شده ] [ فصل اول ] « - پسر زیبایی دارید قربان،خیلی مراقبش باشید » • « - Sei proprio carina (تو خیلی زیبایی) کیم! » • « - Baciami(باچامی)! » • « - پس این زیباترین گناه من بود،" تو " زیباترین گناه منی... » • عشق؟ خب...وابستهات میکنه,ضعیفت میک...