" 𝗪𝗲𝗱𝗱𝗶𝗻𝗴 𝗰𝗲𝗿𝗲𝗺𝗼𝗻𝘆 | 46 "

361 51 2
                                    

" پارت 46 : مراسم عروسی "

2022.05.30

کمپ دانشجویی لیواریا / ساعت 07:30

یونگی تابی به انگشتش که تار موی جیمین رو به دورش پیچیده بود داد و همینطور که نگاه خمارشو به جیمین دوخته بود، زمزمه کرد:" ✫ آخر به دستت آوردم!" گفت که جیمین تکونی تو جاش خورد و آروم لای پلک هاشو باز کرد که صورت یونگی رو با فاصله‌ی کمی از صورتش دید.

جیمین سریع خودشو عقب کشید:" ~ عام، صبح بخی..." وقتی نگاهش به بدن های لخت در هم پیچیده‌اشون افتاد، "هینی کشید و ادامه نداد و دستشو محکم روی چشماش گذاشت:" ~ این چه وضع...شه؟! "
یونگی خنده‌ای کرد و آروم دست جیمین رو از صورتش پایین آورد:" ✫ بیخیال، نگو که هنوزم خجالت میکشی..."

جیمین خواست بلند بشه و سریع خودشو بپوشونه که با نیم خیز شدنش، کمرش تیر بدی کشید و محکم سر جاش برگشت.
" ✫ هی هی، آروم، دراز بکش" یونگی همینطور که کمر جیمین رو می‌گرفت، گفت. " ✫ حتما درد داری"
" ~ معلومه درد دارم وحشی هورنی! "جیمین نالید.

یونگی آروم شروع به ماساژ کمر جیمین کرد:" ✫ اوه،یه لحظه فکر کردم قراره دیشبو انکار کنی بیبی!"
جیمین که از خجالت سرخ شده بود، سرشو توی بالش پنهون کردو رون هاشو به هم چسبوند تا، تا جای ممکن خودشو بپوشونه...

یونگی نیشخندی به لب نشوند و کنار گوش جیمین خم شد:" ✫ 'میشه ازت سواری بگیرم ددی' یا 'محکم تر ددی...' اینا واست آشنا نیست جیمینا؟! "
" ~ عااایش، خفه شو!" جیمین با زاری گفت که صدای خنده یونگی بلند شد.

جیمین آروم به سمت یونگی که از ته دل می‌خندید برگشت و با نگاهش مشغول تحسین اون خنده آدامسی و زیبا شد...
یونگی قطره‌ی اشکی که گوشه چشمش جمع شده بود رو کنار زد:" ✫ استراحت کن" گفت و چشمکی به جیمین زد و همینطور که کنار تخت می‌نشست، گوشیشو از روی عسلی برداشت.

بعد از اینکه وارد صندوق پیام هاش شد، عکسی که واسش اومده بود رو لود کرد،و بعد از باز شدن عکس دندون قروچه ای کرد:" ✫ جئون احمق، میدونستم از پسش بر نمیاد! "
جیمین از پشت بهش نزدیک شد:" ~ چی شده؟"
یونگی عکس توی گوشیشو به جیمین نشون داد که جیمین نامحسوس نفس آسوده ای کشید.

••••••••••••••••••••

درمانگاه حومه شهر سئول / ساعت 05:45

با قدم های محکم، توی راهرو قدم برمی‌داشت که به پذیرش درمانگاه رسید:" ✯ کیم...کیم تهیونگ کدوم اتاقه؟!" نامجون بعد از اینکه با پرواز شخصیش خودش رو به سئول رسونده بود و از طریق رابط هاش از جای تهیونگ با خبر شده بود، عصبی پرسید.

"آروم باشید، جناب...یه لحظه اجازه بدید" زن پشت میز گفت و نگاهی به صفحه کامپیوتر انداخت:"عااام، بله، کیم تهیونگ،اتاق 112،شست و شوی معده شدن و در حال استراحتن، شما نمیتو...کجا آقا؟!"

𝗕𝗔𝗖𝗜𝗔𝗠𝗜 | ɴᴀᴍᴊɪɴ | ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇWhere stories live. Discover now