بعد از بیست دقیقه خودم رو جلوی آپارتمانم میبینم. ماشین رو گوشه اي پارک میکنم و پیاده میشم. چشمم به ماشین لیا میفته... پوزخندي رو لبام میشینه، انتظار نداشتم هنوز اینجا ببینمش!
اومده بودم یه سرو سامونی به خودم بدمو بعدش به خونشون برم تا با خودش وخونوادش حرف بزنم، میخواستم قبل از حرف زدن با خونواده ي خودم به لیا و خونوادش همه چیز رو بگم فقط اینجوري میتونستم خونوادم رو راضی کنم!
حوصله ي سر و کله زدن باهاشون رو ندارم بهترین راه اینه که تو عمل انجام شده قرارشون بدم!!شونه اي بالا میندازمو زیر لب زمزمه میکنم: چه بهتر! همین الان تکلیفشو روشن میکنم، کار من رو آسونتر کرد، دیگه مجبور نیستم بیخودي این همه مسیر رو تا خونشون رانندگی کنم.
جعبه ي یادگاريهاي جیمین رو از داخل ماشین برمیدارمو به سمت خونه میرم.
همونطور که جعبه رو با یه دست گرفتم با اون یکی دستم دنبال کلید میگردم....
بعد از چند ثانیه بالاخره کلید رو پیدا میکنم. میخوام در رو باز کنم که یهو در باز میشه و لیا جلوي در ظاهر میشه.
لباس بیرون تنشه،اینجور که معلومه میخواسته بره بیرون!
با دیدن من بهت زده بهم خیره میشه، بعد از چند لحظه وقتی میبینم که از جلوي در کنار نمیره با بی حوصلگی میگم:
برو کنار!!+ هان؟
با کلافگی با دست به عقب هلش میدمو وارد خونه میشم.
لیا تازه به خودش میادو با صدایی که از خشم میلرزه میگه: هیچ معلومه تو این مدت کدوم گوري بودي؟
اون ازرفتار اون شبت و غیب زدنت، این هم از بی تفاوتی الانت!!
داري چیکار میکنی یونگی؟بدون اینکه جوابشو بدم از کنارش رد میشم..
در رو میبنده و پشت سرم میاد!
+ با توام؟ چرا جواب نمیدي؟
من به جهنم حداقل به پدر و مادرت فکر میکردي! یه پسر ی......به عقب برمیگردمو چنان نگاهی بهش میندازم که حرف تو دهنش میمونه!!
- اگه میخواي زنده از این خونه بیرون بري بهتره مواظب حرف زدنت باشی!
بعد از تموم شدن حرفم به سمت اتاقم میرم...
+ بعد از این همه مدت با هم بودن باز هم اونو به من ترجیح میدي؟
بی تفاوت به حرفاي لیا با آرنج در اتاقم باز میکنمو وارد میشم.
لیا هم وارد اتاق میشه و میگه: دارم باهات حرف میزنما!!
- برو بیرون!
+داري بیرونم میکنی؟
پوزخندي رو لبام جا خشک میکنه، انگار اگه من بیرونش کنم خانم واقعا واسه ي همیشه گورشونو گم میکنه!
با حرص میگم: لیا از اتاقم برو بیرون، الان منم میام!
با خشم به سمت تخت بهم ریخته ي من میره، معلومه این چند روز که من نبودم خودش رو مهمون اتاق من کرده!

ESTÁS LEYENDO
no one was like you
Fanficکاپل: یونمین ژانر: انگست،درام،جنایی خلاصه: چهار ساله همه ازش متنفرن.. پدر،مادر،بردار.. حتی همه ی فامیل با نگاه های پ...