Emotionless - Part 8

1.7K 272 13
                                    

رو به روی یکی از کافه هایی که توی ایته وون بود ایستاد و به ساعت نگاهی انداخت.
به موقع رسیده بود و حالا باید به دوشیک زنگ میزد!
شمارش رو گرفت و منتظر شد.
دو سه تا بوق خورد که دوشیک جواب داد:
_کجایی؟
جیمین نگاهی به تابلوی بزرگی که اسم کافه رو روش نوشته بود انداخت و لب زد:
_کافه ی هِل/hell
+چی پوشیدی؟
جیمین_یه هودی سفید و مشکی
+آها دیدمت
سرش رو بالا گرفت که دید پسر قد بلندی که پالتوی مشکی رنگ بلندی تنشه و موهاشم به سمت بالا حالت داده داره به سمتش میاد.
تای ابروش رو بالا انداخت و با تعجب به هیکل عضله ایش نگاه کرد.
دوشیک بهش نزدیک شد و گفت:
_از دیدنت خوشحالم جیمین...اشکالی نداره که باهم غیر رسمی حرف بزنیم مگه نه؟
جیمین_نه مشکلی نداره
دوشیک_خوبه...خب کجا دوست داری بریم؟
جیمین_یه کلاب خیلی خوب سراغ دارم...بریم اونجا
دوشیک_باشه
دستش رو گرفت و باهم راه افتادن به سمت اون کلاب.
جیمین ابروهاش بالا پرید و با تعجب به دستش که توی دست دوشیک بود نگاه کرد.
چقدر زود صمیمی شد اصلا انتظارشو نداشت!
وارد کلاب شدن و از پله ها پایین رفتن.به سمتی که مبل و میزا چیده شده بودن رفتن و نشستن سر یکی از میزا.
دوشیک_خب...اگه قبلا اینجا اومدی باید بهتر از من بدونی که بهترین نوشیدنی اینجا چیه هوم؟
جیمین_الان سفارش میدم!
به گارسون سفارش نوشیدنی ای که همیشه مینوشید رو داد و برگشت به سمت دوشیک.
_ببینم چند سالته؟
دوشیک_تو چی فک میکنی؟
جیمین مکث کوتاهی کرد و لب زد:
_حدس دقیقی ندارم...ولی حس میکنم از من بزرگتری
دوشیک لبخندی زد و جواب داد:
_سی سالمه...تو چطور؟
جیمین_من بیست و هفت سالمه
دوشیک_من فک میکردم کمتر باشه...آخه با این استایل و چهره بهت میخورد کمتر باشی
جیمین خندید و جواب داد:
_همیشه وقتی اینطوری لباس میپوشم همه همینو بهم میگن
گارسون نوشیدنی هاشون رو آورد و روی میز گذاشت.
جیمین هردوتا لیوان رو پر کرد و خطاب به دوشیک گفت:
_بخور...بهت قول میدم عاشقش بشی
دوشیک یکی از لیوانا رو برداشت و از اون نوشیدنی چشید.کامل سر کشیدش و وقتی تموم شد رو به جیمین کرد و گفت:
_این عالیه پسر
جیمین_منکه گفتم
دوشیک_ببینم تو معمولا میای اینجا؟
جیمین_گاهی وقتا...با دوستم میام
دوشیک_دوستت؟...دوست دخترت؟
جیمین_نه من دوست دختر یا پسر ندارم...دوست صمیمیمه
دوشیک_آها...ببینم واقعا با کسی تو رابطه نیستی؟
جیمین پوزخند محوی زد و با خودش فکر کرد که الان وقتشه که مخ این پسره رو بزنه.
نفس عمیقی کشید و با لحنی اغوا کننده جواب داد:
_خب...من دنبال کسی هستم که اون معیارایی که توی ذهنمه رو داشته باشه...هنوز کسی رو پیدا نکردم
دوشیک تای ابروش رو بالا انداخت و سری تکون داد.
معلوم بود داره توی سرش نقشه هایی واسه بدست آوردن جیمین میکشه!
جیمین_تو چی؟...تو با کسی تو رابطه ای الان؟
دوشیک مکث کوتاهی کرد و جواب داد:
_نه...منم مثل تو هنوز شخصی که مناسبم باشه رو پیدا نکردم
چند دقیقه گذشت و بازم از اون نوشیدنی خوردن که جیمین از جاش بلند شد و گفت:
_خب دیگه...حرف زدن و نوشیدن بسه بریم برقصیم
دستش رو به سمت دوشیک دراز کرد و دوشیک هم دستش رو گرفت و از جاش بلند شد.
باهم به سمت استیج رقص رفتن و قاطی جمعیت شدن.
جیمین شروع کرد به رقصیدن و این وسط گاهی هم از عمد بدنش رو به بدن دوشیک میچسبوند تا بیشتر اونو اغوا کنه!
به دروغ به جونگ کوک گفته بود که کسی رو پیدا میکنه که واقعا دوسش داشته باشه اما هدف اصلیش چیز دیگه ای بود...
فرقی نمیکرد چه کسایی برن و بیان؛ جیمین فقط میخواست به تهیونگ نشون بده که براش کاری نداره درست مثل خودش هرز بپره و بی پروا باشه!
*یک ساعت قبل*
ضربه های محکمتری زد و باسن ظریف و سفید میونگ سو رو اسپنک کرد.با تمام قدرت دیک بزرگ و تحریک شدش رو داخلش میکوبید و از شنیدن صدای ناله های اون پسر لذت میبرد.
بدنش از شدت حرارت خیس عرق شده بود و بخاطر همین هربار که پایین تنش با بدن میونگ سو برخورد میکرد صدای بلندتری میداد.
چند دقیقه طول کشید تا اینکه بالاخره به اوج رسید و از میونگ سو بیرون کشید.
از جاش بلند شد و کاندومش رو در آورد و اونو توی سطل انداخت.
همینطور که سمت حمام میرفت خطاب به میونگ سو گفت:
_اینجا رو تمیز کن میرم دوش بگیرم
میونگ سو که بی حال روی تخت افتاده بود ناله ای از روی خستگی کرد و از جاش بلند شد.
لباساشو تنش کرد و شروع کرد به تمیز کردن اتاق خواب تهیونگ!
چند دقیقه بعد تهیونگ از حمام بیرون اومد که سریع سمتش رفت و بهش چسبید.
دستاشو دور گردنش حلقه کرد و با لحنی آروم پرسید:
_نکنه دیگه از سکس باهام لذت نمیبری هوم؟
تهیونگ در حالی که اخم کرده بود جواب داد:
_چرا اینو میگی؟
میونگ سو_حواسم بود که این دفعه نسبت به قبل دیرتر کام شدی و حس میکنم اونطوری که قبلا برات لذت داشت الان نداره
تهیونگ_اینطور نیست...برو دوش بگیر بعدش میریم کلاب یکم خوش میگذرونیم کوچولو
میونگ سو لبخندی رضایتمندانه زد و با ذوق به سمت حمام رفت.
______
وارد کلاب شدن و از پله ها بالا رفتن.
سر یه میز نشستن که میونگ سو باز چسبید به تهیونگ و توی بغلش لم داد.
تهیونگ گارسون رو صدا زد و وقتی اومد گفت:
_یه شراب آمریکایی...جا سیگاریم بیار
گارسون چشمی گفت و رفت.
تهیونگ پاکت سیگار و فندکش رو از توی جیب کتش درآورد، سیگاری بین لباش گذاشت و اونو روشن کرد.
میونگ سو با حس بوی سیگار تهیونگ سرشو بالا گرفت و لب زد:
_منم میخوام
خواست سیگار رو از بین لبای تهیونگ بیرون بکشه که تهیونگ مانع شد و اخمی کرد.
میونگ سو_چیه چرا اینطوری میکنی؟
تهیونگ_یکی دیگه بردار
پاکت و فندک رو به میونگ سو داد و به پک زدن به سیگارش ادامه داد.
گارسون اومد و نوشیدنی و جاسیگاری رو براشون روی میز گذاشت.
میونگ سو سریع بلند شد و همینطور که سیگارش رو گوشه ی لباش نگه میداشت گفت:
_امروز توی دانشگاه با استاد دعوام شد
تهیونگ با بیخیالی و از روی تظاهر با لحنی مثلا متعجب پرسید:
_عه چرا؟
میونگ سو_این حرومی همیشه گیره روی من...این دفعم به لباسم گیر داد
تهیونگ_مگه چی پوشیده بودی کوچولو؟
میونگ سو_یه سوییشرت زرد و زیرشم رکابی سفید
تهیونگ_بقیه لباساشون چطوری بود که به تو گیر داد؟
میونگ سو_همه تیره پوشیده بودن...استاده سر همین بهم تیکه انداخت منم جوابشو دادم و اینطوری شد که دعوامون شد
تهیونگ_باهاشون درگیر نشو کوچولو...به حرفاشون اهمیتی نده
میونگ سو_جالبیش اینه این مرتیکه یه بار بهم پیشنهاد داد باهاش سکس کنم حالا چون قبول نکردم حرصش گرفته میخواد اینطوری تلافی کنه
تهیونگ_اون عوضی چند سالشه؟
میونگ سو_فک کنم پنجاه به بالا
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد:
_حرومزاده
میونگ سو صاف نشست و یکی از جام ها رو که پر کرده بود به سمت تهیونگ گرفت.
خواست بچرخه و مال خودش رو برداره که چشمش افتاد به استیج رقص. با دقت به کسی که اون وسط براش آشنا به نظر میومد خیره شد و گفت:
_تهیونگ...اون پسر عمت نیست؟
تهیونگ_کدوم پسر عمم؟
مبونگ سو_همینی که همسرته دیگه
تهیونگ توجهش جلب شد و صاف نشست تا جایی که میونگ سو اشاره میکنه رو ببینه.
با دیدن جیمین که توی بغل یه پسر قد بلند بود و داشت میرقصید ابروهاش بالا پریدن.
میونگ سو_با اون همه داد و بیدادی که اون روز راه انداخت اصلا بهش نمیومد خودش هرزگی کنه
تهیونگ اخم غلیظی کرد و دود سیگارش رو با حرص فوت کرد.
محال بود دیگه بتونه جلوی جیمینو بگیره و این یعنی شروع یه دردسر خیلی بزرگ!

ادامه دارد...

بوس بهت که کامنت میذاری😘♥️

Emotionless Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ