دستاشو دو طرف سرش به دیوار تکیه داد و با ولع لبای خواستنیش رو بوسید و مکیدشون.
اونقدر محکم میمکید که باعث میشد جیمین از دردش ناله های ریزی بکنه اما شنیدن همین ناله ها بی طاقت ترش میکرد!
جیمین بیکار نموند و دکمه های پیرهن تهیونگ رو باز کرد و اونو از تنش بیرون کشید.
بعد از اون سراغ شلوارش رفت و اونو همزمان با باکسرش پایین کشیدش و دیکش رو لمس کرد.
تهیونگ از سر لذت غرشی کرد و به کارش ادامه داد.
بعد از چند دقیقه بالاخره از لباش دل کند و سرش رو توی گردنش فرو برد تا گردن سفید و بی نقصش رو مارک کنه.
جای جای گردن جیمین رو میمکید و گاز میگرفت و یه نشون از خودش باقی میذاشت.
دستاشو سمت لباسای جیمین برد و سعی کرد درشون بیاره که خود جیمین هم همراهیش کرد.
حالا هردو کاملا برهنه بودن و بدناشون به هم چسبیده بودن!
دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و سرش رو بیشتر توی گردن خودش فرو برد.
سرش رو به دیوار چسبوند و نالید:
_دارم واسش لحظه شماری میکنم...واسه اون لحظه ای که قراره بفاکم بدی حسابی منتظرم تهیونگ
تهیونگ یه دستش رو پشت کمر جیمین گذاشت و دست دیگش رو زیر پاهاش.
از روی زمین بلندش کرد و به سمت تخت بردش.
روی تخت خوابوندش و روی بدنش خیمه زد؛ سرش رو پایین برد و به مارک کردن بدن جیمین ادامه داد.
با فرو رفتن دندوناش توی گوشت خودش ناله های ضعیفی میکرد و به بدنش کش و قوس میداد.
با این صداهاش فقط داشت همسرش رو بی طاقت تر میکرد!
دستاشو توی دستای کشیده ی تهیونگ قفل کرد و لب زد:
_زودباش تهیونگ...میخوامش...میخوام بفاکم بدی
تهیونگ سرش رو پایین تر برد زبونش رو روی دیک جیمین کشید.
با بلند شدن صدای نالش لبخند رضایتمندانه ای زد و دیکش رو کامل توی دهنش فرو برد.
جیمین پاهاشو روی شونه های تهیونگ گذاشت و از سر لذت ناله های بلندی رها کرد.
_آه فاک لعنتی...عالیه تهیونگ ادامه بده
یکم دیگه ادامه داد و وقتی جیمین به کام شدن نزدیک شد سرش رو عقب کشید و دیگه ادامه نداد.
جیمین معترضانه گفت:
_فاک چیکار میکنی دیوونه...دلم درد میکنه
تهیونگ دستی روی موهاش کشید و لب زد:
_اشکالی نداره عسلم آروم باش...به وقتش میتونی واسم کام بشی
جیمین سرش رو توی بالش فرو برد و نفسای عمیق کشید.
باید تحمل میکرد ولی واقعا سخت بود!
تهیونگ دستش رو به آرومی روی حفره ی تنگ جیمین کشید و کمی لمسش کرد.
بعد از چند لحظه انگشت وسطش رو داخلش فرو برد که صدای جیمین دوباره بلند شد و قوسی به کمر خوش فرمش داد.
تهیونگ آهسته انگشتش رو به حرکت درآورد تا کمی جا باز کنه اما خیلی تنگ بود و این کارش رو سخت تر میکرد!
بعد از گذشت چند لحظه انگشت دیگه ای هم واردش کرد و انگشتاشو قیچی وار به حرکت درآورد.
جیمین آه بلندی کشید و گفت:
_لعنتی تهیونگ...خیلی درد داره
تهیونگ_تحمل کن بیب
وقتی کمی جا باز کرد انگشتاش رو بیرون کشید و بین پاهای جیمین نشست.
پاهاش رو کامل باز کرد و بعد با آب دهنش دیکش رو خیس کرد.
آروم سر دیکش رو به سوراخ تنگ جیمین فشرد که باعث شد جیمین خودش رو منقبض کنه.
اولین بار بود که تجربش میکرد و با اینکه خیلی مشتاقش بود اما یکم میترسید!
تهیونگ ضربه ی آرومی به باسنش زد و گفت:
_خودتو شل کن عزیزم...زود تموم میشه قول میدم
جیمین نفسش رو حبس کرد و بدنش رو شل کرد.
تهیونگ اول آروم دیکش رو داخل جیمین فرو برد اما بعد خیلی ناگهانی تا ته اونو داخل برد.
جیمین نفسش رو رها کرد و داد بلندی از سر درد کشید.
_فاک تهیونگ...الان جر میخورم
خم شد و دستش رو نوازشگونه روی صورت عرق کرده ی جیمین کشید.
+هیش چیزی نیست بهش عادت میکنی
کمی مکث کرد و بعد آروم آروم شروع کرد به حرکت دادن دیکش داخل جیمین.
جیمین به ملافه چنگ انداخت و نالید.
درد داشت و واقعا حس میکرد هر لحظه ممکنه کمرش از وسط نصف بشه اما باید تحملش میکرد تا بهش عادت کنه.
اونقدری دردش گرفته بود که حتی خودشم نفهمید از کی شروع کرده به اشک ریختن!
تهیونگ خم شد و دستش رو آهسته روی گونه هاش کشید.
+گریه نکن عزیزم...یکم دیگه تموم میشه
جیمین دستاشو بالا گرفت که تهیونگ متوجه شد میخواد بغلش کنه برای همین بیشتر به سمتش خم شد.
جیمین دستاشو دور گردنش حلقه کرد و لباشو محکم روی لبای تهیونگ فشرد و صدای ناله هاش رو توی دهن اون خفه کرد.
زبوناشون روی توی دهن همدیگه به حرکت درآورده بودن و اون لحظه رو برای خودشون داغ تر و لذت بخش تر میکردن!
تهیونگ محکمتر داخل جیمین میکوبید و حالا بعد از گذشت این چند دقیقه درد جیمین تبدیل به لذت شده بود.
صدای برخورد بدناشون توی اتاق پیچیده بود و با صدای ناله هاشون ترکیب جالبی رو به وجود آورده بود.
تهیونگ همزمان با بوسیدن و مکیدن لبای جیمین دستش رو پایین برد و به دیکش رسوندش.
دیک جیمین رو توی دستش گرفت و شروع کرد به حرکت دادن دستش با سرعت.
میخواست هردو همزمان باهم کام بشن!
ضربه های آخرش رو محکمتر کوبید و درحالی که ناله ی بلندی میکرد داخل جیمین خالی شد.
جیمین با حس مایع گرمی که با فشار داخلش ریخته شد نالید و توی دست تهیونگ کام شد.
تهیونگ دیکش رو ازش بیرون کشید و نگاهش رو به سوراخ متورم و نبض دار جیمین دوخت و بیرون ریختن کامش از اون رو تماشا کرد.
بوسه ی گرمی روی رون پای جیمین زد و صاف نشست.
همینطور که دستمال برمیداشت تا دست خودش و بعدم بدن جیمین رو تمیز کنه گفت:
_چون اولین بارت بود بهت فشار نیاوردم ولی دفعه بعدی به این راحتی ولت نمیکنم
جیمین با بی حالی نالید:
_منتظرش میمونم و خودمو براش آماده میکنم!
تهیونگ کنارش خوابید و جیمین رو محکم بغل کرد.
پتو رو روی بدناشون کشید و همینطور که به آرومی کمرش رو میمالید گفت:
_استراحت کن عزیزم...ببخشید اگه خیلی اذیت شدی!
جیمین مثل یه بچه مظلومانه سرش رو توی گردن تهیونگ فرو برد و لب زد:
_عالی بود...خیلی بهم خوش گذشت
تهیونگ خندید و بوسه ی نرمی روی سرش زد.
+بخواب عزیزم
چشماشو بست و همینطور که عطر تلخ تهیونگ رو وارد ریه هاش میکرد کم کم به خواب رفت.
تهیونگ هم سرگرم نوازش مردن موهای پریشونش بود که چشماش بسته شد و خوابش برد...
______
از ماشین پیاده شدن و به مغازه ی رو به روشون نگاهی انداختن.
یونگی برگشت و دستش رو به سمت جونگ کوک دراز کرد و گفت:
_بیا بریم داخلو ببین
جونگ کوک دستش رو توی دست یونگی گذاشت و همراهش وارد اون مغازه شد.
نگاهی به دور تا دور انداختن و یونگی گفت:
_چطوره؟...دوست داری همینجا باشه؟
جونگ کوک حسابی بررسی کرد و وقتی خیالش از همه چیز راحت شد گفت:
_آره خیلی خوبه...هم بزرگه هم ساختش قدیمی و کهنه نیست که نگران باشم جاییش خراب میشه
یونگی_خوبه...پس همینجا رو میخریم و بعدم چند نفرو میاریم واسه طراحی دکوراسیون
جونگ کوک_خیلی واسم زحمت میکشی یونگی واقعا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
دستشو دور کمر جونگ کوک گذاشت و اونو به خودش چسبوند.
سرش رو جلو برد و توی گوشش زمزمه وار گفت:
_چطوره فعلا با یه بوسه از اون لبات این کارو بکنی عزیزم؟
جونگ کوک لبخندی زد و لباش رو آروم روی لبای یونگی قرار داد.
گرم و عاشقانه بوسیدش و بعد از چند لحظه ازش فاصله گرفت.
یونگی_زودباش بریم دنبال کارای اینجا
خندید و همراهش رفت.خیلی خوشحال بود که داره کنار عشق زندگیش به آرزوهاش میرسه!ادامه دارد...
(مرسی بابت کامنتی که میذاری کیوتی😘💞♥️)
VOUS LISEZ
Emotionless
Fanfiction£ Emotionless £ کاپل : ویمین ، یونکوک ژانر: رومنس ، اسمات ، امپرگ √ازدواج اجباری پسر دایی و پسر عمه به دستور پدربزرگشون برای به دنیا آوردن یه وارث واسه ی خاندان کیم! تهیونگ و جیمینی که از بچگی باهم دشمن بودن چطوری قراره از پس همچین چیزی بر بیان؟