Emotionless - Part 12

1.5K 233 20
                                    

(پارت Draft شده بود گایز نمیدونستم نیومده براتون🥺)

"ببینم با مین یونگی بهت خوش میگذره؟...باهات خوب رفتار میکنه؟"

با کنجکاوی این سوال رو پرسید و بعد از چند ثانیه جواب جونگ کوک رو شنید:

_توی این مدت که همه چی بینمون عالی بوده...خیلی دوسش دارم

جیمین لبخندی زد و جواب داد:

_خوبه...اگه کوکیمو اذیت کنه خودم حسابشو میرسم

این حرف رو زد و با خنده ی بلند جونگ کوک مواجه شد.

روی تختش دراز کشید و نفس عمیقی کشید.

_کوکی فردا روز تعطیله و قرار نیست سر کار برم پس...امشب مجبور نیستم زود بخوابم...میای باهم بریم کلاب؟

جونگ کوک_راستش جیمین قراره با یونگی برم رستوران...معذرت میخوام نمیتونم امشب بیام

جیمین که منتظر بود جواب مثبت بشنوه لبخندش محو شد.

_باشه...بعدا میبینمت

از جونگ کوک خداحافظی کرد و موبایلش رو کنار گذاشت.

_مرتیکه نذاشت برسه...چه زود کوکیمو ازم دزدید!

حسودیش شده بود و اصلا نمیتونست انکارش کنه.

موبایلش رو برداشت و با دوشیک تماس گرفت.

شاید بهتر بود امشبم با اون وقت بگذرونه!

به محض اینکه صداشو شنید گفت:

_امشب بیا دنبالم بریم کلاب لطفا

...

حرکات بدنش رو با موزیک هماهنگ کرده بود و داشت از همچین لحظه ی شاد و بی دغدغه ای نهایت لذت رو میبرد.

دستای بزرگ دوشیک دور کمرش حلقه شد و اونو بیشتر به سمت خودش کشید به طوری که حالا قشنگ بدناشون به هم چسبیده بودن!

جیمین دستاشو روی دستای دوشیک گذاشت و سرش رو به شونه ی اون چسبوند و به رقصیدن ادامه داد.

خیلی خوب بود که هربار با دوشیک میومد کلاب و میتونست با خیال راحت مست کنه و خوش بگذرونه...

دیگه حتی به پسر دایی بی احساسی که مدام اذیتش میکرد فکرم نمیکرد و براش اهمیتی نداشت که کجاست و چیکار میکنه.

ولی این اصلا به نفع تهیونگ نبود...

هرچی جیمین دورتر میشد احتمال موفقیت تهیونگ برای گرفتن سهام شرکت از پدربزرگشون هم کمتر میشد!

باهم از کلاب خارج شدن و جیمین همینطور که دست دوشیک رو میکشید و اونو دنبال خودش میبرد گفت:

_هرشبی که با تو میگذره برام عالی و خاصه...چطور میتونی انقد خوشحالم کنی

کنار ماشین ایستادن که برگشت به سمت دوشیک و لباشو کوبید روی لبای اون.

Emotionless Where stories live. Discover now