پرده ها رو کنار زد و نگاهی به تهیونگ که همچنان روی تخت خواب بود انداخت.لبخندی زد و بعد از اینکه از داخل کمد حوله برداشت به سمت حمام رفت.
حدودا سه هفته ای گذشته بود و حسابی توی این مدت باهم از سفرشون لذت برده بودن!
دوش آب گرم رو باز کرد و زیرش ایستاد.قطره های آب روی بدن خوش فرمش سر میخورد و گرمای ملایمی رو بهش تزریق میکرد.
شامپو رو به موهاش زد و شروع کرد به شستنش و برای خودش زیر لب آهنگ مورد علاقش رو میخوند.
و اما روحشم خبر نداشت که یه نفر داره یواشکی از لای در نگاش میکنه!!
تهیونگی که تازه بیدار شده بود اومده بود پشت در و داشت یواشکی همسرش رو موقع حمام کردن دید میزد.
بی سر و صدا وارد حمام شد و درو آروم بست.آهسته جلو رفت و به جیمین نزدیک شد و جیمین هم همچنان متوجه حضور تهیونگ نمیشد و سرگرم کار خودش بود!
تهیونگ که از قبل لباسی تنش نبود پشت سر جیمین ایستاد؛ دستاشو دور کمر باریکش حلقه کرد و بدن برهنش رو به بدن خیس جیمین چسبوند.
جیمین کمی جا خورد و سرش رو چرخوند به طرفش و گفت:
_دیوونه ترسیدم!
تهیونگ بوسه ی نرمی به گردنش زد و زمزمه کرد:
_نترس عسلم...نترس
گردنش رو غرق بوسه کرد و حس قلقلکی که به جیمین میداد باعث شد کمی سرش رو کج کنه و ریز بخنده.
دستاشو روی دستای تهیونگ که دور کمرش حلقه شده بودن گذاشت و خودش رو بیشتر به بدن داغ اون چسبوند.
تهیونگ وقتی لپای باسنش رو با دیکش لمس کرد نفس عمیقی کشید و گفت:
_بیبی خودت داری شروع میکنیا!
جیمین لب پایینش رو گزید و گفت:
_قصدمم همینه...میخوام بیدارش کنم
تهیونگ زبونش رو روی گردن جیمین کشید و شروع کرد به لمس کردن پایین تنش.
به آرومی لمسش میکرد و همزمان گردنش رو میمکید و مارکش میکرد.جیمین دستاشو بالا آورد و دو طرف صورت تهیونگ قرارشون داد و خودش رو بیشتر به پایین تنه ی اون مالوند.
تهیونگ که دیگه خمار شده بود چرخوندش و به دیوار سرد حمام چسبوندش.پاهای جیمین رو دور بدن خودش حلقه کرد و دیکش رو به دیک جیمین فشرد.
لباشو به لبای جیمین کوبوند و با ولع بوسید و مکیدشون.
با زبونش، زبون جیمین رو به بازی گرفته بود و با همین کاراش باعث میشد حرارت بدن هردوشون بالاتر بره.
جیمین سرش رو عقب کشید و در حالی که نفس نفس میزد گفت:
_آب...آبو سرد کن...دارم میمیرم از گرما
تهیونگ همون کاری که جیمین میخواست رو کرد و به بوسیدن اون لبای گوشتی و سرخش ادامه داد.
جیمین سرش رو به دیوار چسبوند و نالید:
_زودباش ته...به فاکم بده آه...میخوام حسش کنم
تهیونگ دیکش رو روی سوراخ جیمین فشرد و بعد از چندین بار تکرار کردن این کار آروم اونو واردش کرد.
جیمین ناله ای رها کرد و حلقه ی پاهاش دور کمر تهیونگ رو محکمتر کرد.
انگار نمیخواست به این راحتیا به همسرش اجازه بده که کارو تموم کنه!
تهیونگ در حالی که محکم کمر باریک جیمین رو گرفته بود تا نیفته شروع کرد به ضربه زدن داخلش.
دیکش رو محکم و با قدرت توی سوراخ داغ جیمین میکوبید و همزمان با اون ناله میکرد.
کل فضای حمام پر شده بود از صدای ناله های اون دوتا!
_آه فاک...تهیونگ محکمتر...آااه
تهیونگ_لعنتی اون سوراخ تنگت بدجوری دیکمو میکشه توی خودش فاک
صدای برخورد بدنای خیسشون با صدای ناله هاشون ترکیب شده بود و توی حمام منعکس میشد.
فضا براشون حسابی داغ تر و خاص تر شده بود!
تهیونگ سرعت حرکتش رو بیشتر کرد تا بالاخره به اوج رسید و با فشار داخل جیمین خالی شد.
پاهای لرزون جیمین رو به آرومی روی زمین گذاشت و جلوش زانو زد.
دیکش رو توی دستش گرفت و اونو چند بار وارد دهنش کرد و درش آورد.
جیمین به موهاش چنگ انداخت و سرش رو بیشتر به پایین تنه ی خودش فشرد.
_آه لعنتی...دارم میام تهیونگ
تهیونگ سرعتش رو بیشتر کرد تا اینکه مایع گرمی با فشار داخل دهنش ریخت!
جیمین بی حال شده بود و دیگه توان وایسادن نداشت.
نزدیک بود بیفته که تهیونگ سریع بلند شد و گرفتش.
_یکم تحمل کن عزیزم...خودمونو تمیز میکنیم بعدش میریم بیرون
سریع بدن جیمین و خودش رو شست و بعد پوشوندن حولش از حمام بردش بیرون.
روی تخت نشوندش و لب زد:
_همینجا بشین تا یه چیزی واست بیارم بخوری عزیزم
سمت یخچال رفت و از داخلش یکم خوراکی برداشت و برای جیمین آورد.
کنارش نشست و همینطور که بسته بندی کیک رو براش باز میکرد گفت:
_خوشگلم دیگه کم کم وقتشه برگردیم خونه باید آماده بشی
جیمین سرش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت و گفت:
_اگه توی شرکت کنار هم نبودیم محال بود دلم بخواد برگردیم
تهیونگ_تو این مدت بهت خوش گذشت؟
جیمین_خیلی زیاد...ممنونم ازت
سرشو بالاتر برد و لبای تهیونگ رو بوسید.
تهیونگ دستشو دور شونه ی جیمین گذاشت و اونو بیشتر به خودش چسبوند.
توی این مدت معنی واقعی آرامش رو کنار جیمین پیدا کرده بود!
______
درو باز کرد و باهم رفتن داخل.
+بفرمایید کاملا آمادس
نگاهی به اطراف کافه انداخت و با دیدن اینکه همه چیز تموم شده ذوق کرد.
چشماش میخندیدن و خیلی خوشحال شده بود از اینکه بالاخره آماده شده!
_یونگی اینجا حرف نداره...همه چیز دقیقا همونطوری شده که میخواستم
یونگی لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:
_خوشحالم که اینو میشنوم...هرروز بالا سر کارگرا بودم تا مبادا چیزی اونجوری بشه که دوس نداری...خیلی حواسمو جمعشون کرده بودم
جونگ کوک خندید و به سمتش چرخید،دستاشو دور گردنش حلقه کرد و لب زد:
_تو محشری مین یونگی...خیلی ازت ممنونم که حواست به همه چیز بود عزیزم
یونگی متقابلا دستاشو دور کمر جونگ کوک قرار داد و اونو به خودش چسبوند.
سرش رو جلوتر برد و بوسه ی گرمی روی لب جونگ کوک زد.
جونگ کوک با عشق جواب بوسش رو داد و وقتی ازش جدا شد گفت:
_دیگه فقط میمونه کارای تبلیغات واسه روز افتتاحیه که اول باید ببینم جیمین کی برمیگرده!
یونگی_فک کنم انقد بهش خوش گذشته که دیگه دلش نخواد برگرده
جونگ کوک_آره دقیقا...تازه کشف کرده چقد بودن کنار تهیونگ میتونه لذت بخش باشه!
یونگی_بعدا بهش زنگ بزن
جونگ کوک رو بیشتر به خودش فشرد و ادادمه داد:
_الان فعلا یکی از اون قهوه های خوشمزت واسم درست کن بهم بده عشقم
جونگ کوک لبخندی زد و نگاهی به دستگاها انداخت.
_کلی ذوق دارم واسه کار کردن باهاشون!
دست یونگی رو گرفت و به اون سمت بردش.
جلوی دستگاه ایستاد و نگاهی بهش انداخت.
یونگی_زودباش عزیزم...روشنش کن
جونگ کوک دستگاه رو روشن کرد و مشغول درست کردن قهوه باهاش شد.
همونطور که همیشه تصورش رو میکرد این کار آرامش بخش و دوست داشتنیه!
یونگی کنارش ایستاده بود و با عشق به چهره ی هیجان زدش موقع کار کردن نگاه میکرد.
داشت لذت میبرد از اینکه میدید جونگ کوک اینطوری ذوق داره و خوشحاله...
فنجون لاته رو جلوی یونگی گذاشت و لب زد:
_زودباش امتحانش کن
فنجون رو برداشت و نگاهی به تزئینات خاص لاته انداخت.
چشماشو بست و جرعه ای ازش نوشید.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_عالیه...حرف نداره خوشگلم!
جونگ کوک لبخند رضایتمندانه ای زد و شروع کرد به تمیز کردن دستگاه.
_خوشحالم که دوسش داری
یونگی سرش رو جلو آورد و گونه ی جونگ کوک رو بوسید.
دیدن خوشحالیش بهش آرامش میداد!ادامه دارد...
مرسی بابت کامنتی که میذاری کیوتی💞♥️

YOU ARE READING
Emotionless
Fanfiction£ Emotionless £ کاپل : ویمین ، یونکوک ژانر: رومنس ، اسمات ، امپرگ √ازدواج اجباری پسر دایی و پسر عمه به دستور پدربزرگشون برای به دنیا آوردن یه وارث واسه ی خاندان کیم! تهیونگ و جیمینی که از بچگی باهم دشمن بودن چطوری قراره از پس همچین چیزی بر بیان؟