☆03☆

1.7K 293 29
                                    

هوسوک جلوی در خشکش زده بود‌‌!

از شدت شوک حتی نمیتونست کوچیک ترین تکونی بخوره ...

آب دهنش رو قورت داد و لبش رو از داخل گزید
احتمال اینکه اون آلفا و امگای مزاحم به سراغش اومده باشن زیاد بود ...

زنگ در یه بار دیگه به صدا در اومد و اینبار جانگ مینسوک یا همون پدرش به سمت در قدیمی خونه قدم برداشت

قبل از اینکه هوسوک بتونه واکنشی نشون بده پدر بتاش اون رو کنار زد و در رو باز کرد
با کنار رفتن اون شئ چوبی و پر سر و صدا ظاهر به هم ریخته و چشمای سرخ پیرمرد که ناشی از مصرف مداوم الکل و انواع مواد مخدر بود مقابل نگاه یونمین آشکار شد

اما اثری از پسرک دانشجو نبود ...
و در واقع هوسوک پشت در مثل بچه ای که به زور جیشش رو نگه داشته با پاهاش رو زمین ضرب گرفته بود

جیمین بر خلاف حس بدی که با دیدن مرد رو به روش زیر پوستش خزیده بود لبخند مصنوعی ای زد  خواست ادب رو به جا بیاره و سلام کنه اما با دیدن اخم مرد و شنیدن حرفش بیخیال شد

= اینجا چیکار دارین ؟؟؟
یونگی هم که مثل جفتش به هیچ وجه حس خوبی نسبت به لباسای کهنه و سر و وضع پدر هوسوک و یا حتی خونه ای که جلوش بود نداشت یه تا ابروشو بالا داد ...

اینجا فقط یکم از چیزی که فک میکرد داغون تر بود
اون جوجه بتا به نظر میومد تو یه خانواده متوسط باشه و مثلا والدینش کارمند باشن اما مردی که به نظر میومد باید پدر هوسوک باشه فقط به یه دائم الخمر بی عرضه می‌خورد
بیخیال بر انداز کردن قیافه مرد شد و لبخند ضایعی زد

_ سلام جناب
بنده مین یونگی هستم
به جیمین اشاره کرد و ادامه داد
_ و ایشون امگای من مین جیمین
برای صحبت در رابطه با موضوع مهمی مربوط به پسرتون جانگ هوسوک مزاحم میشم

پدر هوسوک یه تا ابروشو بالا داد و از در فاصله گرفت تا با اشاره کردن به وسیله سرش به زوج جوون اجازه ورود بده به هر حال این مربوط به پسری میشد که خیلی وقت بود سعی میکرد از دستش خلاص شه
وقتی آلفا و امگا وارد شدن بالاخره تونستن بتای کاملا آشفته ای که داشت ناخناشو می‌جوید رو ببینن
پدر هوسوک اونا رو برای نشستن یا پذیرایی دعوت نکرد
و در رو بست

نگاهش رو به زوج جلوش که نزدیک به پسر مضطرب و صد البته ترسیده ی خودش وایساده بودن داد
= قضیه چیه؟؟؟

آلفایی که هر کسی میتونست قدرت و اقتداری که ازش ساطع میشد رو حس کنه نفس عمیقی کشید و بعد نیم نگاهی که به هوسوک انداخت بع حرف اومد
به هر حال قرار نبود صاحبخونه مثل یه فرد با نزاکت باهاشون رفتار کنه و اونا رو برای نشستن روی مبل های نداشتشون دعوت کنه
_ امروز من و جفتم توی دانشگاهی که پسرتون درس میخونه باهاشون ملاقات داشتیم و فهمیدم که ایشون جفت دوم ماست و الان برای حرف زدن در این مورد اینجاییم

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Where stories live. Discover now