☆05☆

1.6K 277 21
                                    

دستی که روی شونش قرار گرفت سرشو برگردوند و به دختر بتای روبه روش نگاه کرد
"اومم ببخشید میشه بگید کتابای روانشناسی کدوم قسمت هستن؟"
به سمت اخر سالن کتابخونه اشاره کرد
_اخر سالن قفسه شماره ۲۴

خب الان تقریبا ده روز بود که به کمک جین توی کتابخونه کار میکرد و همه چیز خوب بود
اون کتابخونه رویایی تر از چیزی بود که فکرشو میکرد

مخصوصا فضای صمیمی و در عین حال زیباش که باعث می‌شد هوسوک با خودش بگه عشق که علاقه جین به این علفا یه بار مفید بوده

چون دیزاین داخلی کتابخونه فقط با گیاه های تزئینی و زیبا منحصر به فرد شده بود
پتوس هایی که رو هر قفسه قرار داشتن و ساقه و برگ های ظریفشون تا زمین امتداد داشت ...
بونسای های کیوت و کوچولویی که رو هر میز بود و پای گلدوناشون سنگ رنگی های شب نور قرار داشت ...

شلفرا های پنجه مانندی ک وسط قفسه ها بود و
در آخر اگزالیسی که روی میز خودش قرار داشت
همه ی اینا با سلیقه بودن جین رو میرسوندن به جز یکی ...

آخه اگزالیس چ کوفتیه این وسط؟؟؟
با اون رنگ زشتش که مورد علاقه هوسوکه
یا اون برگای پروانه مانندش که خیلیم حال به هم زنن یا مثلا اون گلای کوچولو و کیوتش که ...

خب از گلاش نمیتونست ایراد بگیره چون واقعا زیبا بودن
اما واقعا دلیلش برا تنفر از اگزالیس به اون زیبایی چی بود؟؟؟

یه مثال ...
فقط یه مثال ریز جین در مورد شباهت اگزالیس با زندگی هوسوک و جفتاش ...
جین گفته بود یه برگ اگزالیس که مثل پروانه ای سه باله هست ، زندگی اون سه نفره و هر کدوم از اونا یکی از بال ها...
فقط در کنار هم کاملن و بی هم ضعف دارن الان گل زندگی اونا توی شب گیر افتاده
اگزالیس تو شب پژمرده میشه و دوباره با لمس کردن نور خورشید و نوازش پرتو های اون جون میگیره
و بخشش هوسوک باید همون نور تابنده به گل زندگیشون باشه تا پژمرده نشه و از هم نباشه ...

و این مثال جین انقد هوسوک رو به فکر وا داشته که کل حرفاش رو از بر شده بود
البته یه چیز دیگه هم بود که باعث می‌شد هوسوک نتونه جفت هاش رو از یاد ببره و اون یک روز درمیون اومدن اون امگای پیر به کتابخونه بود

اون امگا هروقت میومد تا وقتی که هوسوک ازش عصبانی نمیشد و باعث نمیشد چشماش اشکی بشه به دنبال بتا میرفت و حرف زدن از چیزهای به درد نخور رو برای جفتش ادامه میداد
خیلی رو مخ بود ..
رو مخ و نچسبببب

فکرشو بکن با اون لباسای مارک و زلم زیمبو هایی که وصل کرده به خودش و یه تیپ فوقققق لاکچری میاد پایین شهر تو به کتابخونه ی تقریبا قدیمی ..
کلافه هوفی کشید و اروم به سمت میزش رفت و بعد از نشستن روی صندلی داغون سرش رو روی میز گزاشت

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Where stories live. Discover now