☆13☆

2.8K 360 327
                                        


یکم دیگه فقط یکم دیگه مونده بود تا از
دست بتا منفجر شه!
چه طور ممکن بود یه نفر این‌قدر از خودش عکس بگیره؟
کاش فقط  عکس میگرفت.

پسر از وقتی به فرودگاه اومده بودن
از تک تک چیزهایی که می‌دید عکس میگرفت.
البته که بتا آزاد بود از هرجا که دلش میخواد عکس بگیره اما...

عصبانیت یونگی به خاطر این بود که تک‌تک عکسایی که میگرفت رو پست میکرد!

"منو در خونه یهویی
بای بای خونه
امگای‌من اماده برای رفتن به سفر
الفای اخمو من
منو اسفالت فرودگاه
منو هواپیما
و الان هم من و پنجره هواپیما"

"نمیخوای تمومش کنی هوسوک؟"
یونگی کلافه گفت.

"چی رو؟"
"عکس گرفتن از هرچیزی که میبینی
دارم از اینکه با خودمون میبریمت پشیمونم میکنی"

هوسوک به الفاش نگاه کرد و بعد چشم غره بزرگی بهش رفت.
"ندید پدید ندیدی؟
اولین بارمه دلم میخواد عکس بگیرم"

"عااا یونگی بتامو اذیت نکن"

جیمین گفت و بعد بوسه ای‌روگونه بتا گذاشت.

هوسوک که با حمایت امگا شیر شده بود از موقعیت استفاده کرد و تندتند پلک زد.
"نگاش‌کننن اذیتم میکنه جیمینی"

"این پیرمردو ولش کن عجقم
بیا سلفی بگیریم"

یونگی نباید بالا میاورد مگه نه؟
وقتایی که هوپمین اینجوری برای اذیت کردنش دست به یکی میکردن اون چاره ای جز حرص خوردن نداشت.

البته حرص خوردن با چاشنی حسودی!
اون دوتا معمولا یونگی رو نادیده میگرفتن.

"هرغلطی دوست دارید بکنید"
و رفت.

"دوباره قهر کرد"
بتا زیر گوش امگا زمزمه کرد.

"به درک عسیسم"

نوچ امگا حتی از خودشم بدتر شده بود باید کلاس چطور با الفای خود مهربان باشیم رو جایگزین کلاس نه به خشونت علیه باتم ها میکرد.

سمت یونگی رفت و گفت:
"ناراحت نشو الفا از توهم عکس میگیرم حسودی به در دیوار‌ و خیابون خوب نیست "

و بعد فلش دوربین تو تخم چشمای یونگی زده شد و تا چند ثانیه همه جا سفید بود.
"بسه هوسوک
ابروم رو جلوی همه بردی"

"نظرت چیه دلتم ببرم؟"
چی باید میگفت؟یونگی جوابی نداشت پس حقیقت رو گفت:
"اون رو قبلا بردی"

هوسوک دلش برای الفا سوخت چرا اینقدر مظلوم شده بود؟
شاید باید از مرحله لاس زدن خارج میشد و شروع میکرد به لوی کردن خودش؟

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora