☆11☆

1.5K 270 18
                                    

یونگی به بتایی که موهاشو دست می‌زد نگاه کرد و به فکر فرو رفت.
دو ماه پیش براش وقت روانشناس گرفته بود تا اگه اون اتفاقا بهش آسیب زدن حالش خوب شه اما..‌.
اون بتا از خودش سالم تر و خوش تر بود!

انتظارش رو نداشت هوسوک همونجور کصخل وارانه بتونه به زندگیش ادامه بده ولی اون پسر گرگ بارون دیده بود.
رسما این اتفاقات براش دست گرمی به حساب میومدن بس که زندگی بهش ریده بود.

با صدای هوسوک از افکارش خارج شد.
پسر دستش رو روی سرش کشید و بعد جلوی صورتش اورد بو کرد.
"اوففف بو بز تو جوب رو میده"
"چی؟"
جیمین پرسید و دوباره بستنیش رو لیس زد.
هوسوک نگاه خبیثی به امگا کرد.

"بریم حموم عزیزم؟"
"باهم؟"

یونگی پرسید و سرش رو از روی پای جیمین بلند کرد.
بنا یه نگاه به الفا و امگا کرد.
چرا تعجب کردن؟
یه لحظه دلش برای دوتا جفتش سوخت.
هر وقت بهش با منظور دست میزدن انقد وحشیانه واکنش نشون می‌داد که حالا از همچین چیزی تعجب می‌کردن.
چند ماهی می‌شد که با هم زندگی می‌کردن اما هنوز بدن زیباشو ندیده بودن...
البته فقط آلفا ندیده بود.

یهو بی توجه به الفای خوشحال دست امگا رو گرفت و به سمت حموم دوید.
" هوسوکککک بستنیم افتاد"
"فدات سرت دلبرکم"
خیلی ساده با یه لاس کوچیک امگا رو آروم کرد.
نباید میزاشت یونگی هم باهاشون بیاد حموم وگرنه کی تضمین میکرد هوسوک به اولین مرد بتایی که حامله میشه تبدیل نشه؟

وارد حموم شد و جیمین رو داخل کشید.
خواست فوری در رو ببنده که پای الفا مانع شد.
"برو کنار هوبی"
"نمیخوام"
بتا گفت و در رو بیشتر فشار داد ولی خب لعنت به الهه ماه و هرچی الفا بود یونگی به راحتی در رو هل داد و وارد شد و اصلا هم به هوسوک که به خاطر فشاری که بهش وارد شده بود نفس نفس میزد محل نداد.

جیمین با دیدن اینکه الفا هم اومده لبخندی زد و به سمت یونگی رفت و دستشو دور گردنش حلقه کرد.
بوسه ای رو لب کوچیک جفتش زد و دستای آلفا رو به سمت لباسای خودش برد تا درش بیاره.
یونگی خیلی عادی لباس امگا رو از تنش خارج کرد و به سمت بتا برگشت.
"دستا بالا"
"شرتا پایین "
بتا جواب داد و به سمت شیر حموم رفت و خیلی ناگهانی نصف بدنش رو زیر اب گرفت.
"آخ دیدی چی شد؟
اینجا تنگه جا برا سه نفر نیست جیمین که لخته منم که خیسم تو برو بیرون"

یونگی پوکر به هوسوک نگاه کرد.
"وات د فاک هوبی چرا فرق میزاری بین من و جیمین؟
اون وقتی زخمی بودی باهات میومد حموم"

"جیمین باتم منه تو که نیستی
میزاری بکنمت؟"
هوسوک گفت و شونه هاش رو بالا انداخت.
یونگی نگاهی به جیمین که پوستش دون دون شده بود انداخت و امگا فقط سرش رو کج کرد.

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora