"دیشب نخوابیدی مگه نه؟"
"استرس داشتم"
هوسوک جواب سوال یونگی رو داد بعد پشت میز نشست
"برای همین تا صبح بازی میکردی؟"
اوه لو رفته بود
"پلی استیشن خواب بد دیده بود کنارش موندم نترسه"
یونگی چشماش رو روی هم فشار داد
"فقط امروز گند نزن باشه؟!"
"دوروزه داری امادم میکنی معلومه که گند نمیزنم"
"صاف بشین"
جیمین رو به بتا گفت و باعث شد تا پسر فوری کمرش رو صاف بکنه"فقط پنج ساعت تحمل بکنی رفتن"
"حالا ننه های گرام کی تشریف فرما میشن؟برم براشون فرش قرمز پهن بکنم"
"تا الان...."
یونگی خواست جواب بده ولی با شنیدن صدای ماشین ادامه حرفشو خورد
"اومدن"
امگا خبر داد و بعد هر سه از خونه بیرون رفتن"سلام کن"
یونگی زیر گوش بتا زمزمه کرد
"بچه که نیستم ..اووووومااای گاااد"
هوسوک با پیاده شدن پدر جیمین از ماشین جیغ زد
"فااااککک بابای کودومتونه؟اهه ددی رویاهامو پیدا کردم"
"همین رو دیشب به من گفت"
یونگی با ناله زمزمه کردبتا به سمت مرد دوید
"سلام جان..مین هوسوک هستم جفت پسرتون و البته بزرگترین طرفدارتون"
و با ذوق ادامه داد
"میتونم بغلتون کنم؟"
مرد به بتا که روی پاهاش بند نبود لبخند زد قبلا هم از این ادم ها دیده بود پس دیگه براش عادی شده بود
البته این باعث نمیشد که از عجیب بودنش کم بشه یونگی کم بود اینم اومد روش اههه جیمین کوچولوش تو دیوونه خونه زندگی میکنه
"البته....هی پسرم داری لهم میکنی"
"پس..پسرم؟"
بتا با چشمای قلبی پرسید و مرد در جواب لبخند زد
"بابا؟"
یکم شوکه شد توقع این حجم از صمیمیت رو با سرعت صدم ثانیه نداشت
"ایگووویااا ئومی از دامادم دور شو"
و هوسوک تازه متوجه زنی که کنارشون ایستاده بود شد
"سلام"
"اووو پس جفت جیمین یه امگاس"
سونگ آه با ذوق گفت و با خودش فکر کرد خیلی خوبه که پسرش باتم دونفر نیست بعد بتا رو به سمت خودش کشید تا اون رو بغل بکنه"مامان لهش کردی"
جیمین اعتراض کرد وبعد به سمت اون دو نفر رفت و هوسوکی که از کمبود اکسیژن بنفش شده بود رو به سمت خودش کشید
"سلام خانم پارک"
یونگی گفت و بعد نگران به بتا نگاه کرد مادر جیمین بااینکه یه امگا بود ولی زورش از صدتا الفا بیشتر بود وقتی یه نفر رو بغل میکرد جوری فشارش میداد که معده به خاطر فشار وارد مثانه میشد.
."پس گفتی یه امگا نیستی؟"
زن با لبخند پرسید
"یه بتام
یکی از اون بتاها که رایحه داره"
"اهاا "
و بعد رو کرد به یونگی و با پوزخند ادامه داد
" پس قضیه بچه داشتن به کل فراموش میشه"
هوسوک خنده الکی کرد
اون اینقدر تمرین نکرده بود که حالا ننه یون بشینه جلوش بخنده فقط باید منتظر موقعیت میموند
"چیکار میکنی عزیزم؟ بیکاری؟ "
جیمین خواست جواب بده که بتا فوری جواب داد
" بهتره کنجکاو نباشید در مورد این مسئله به هر حال با بیکار بودن یا نبودن من اتفاق خاصی تو این خونه نمیافته"
" اوه"
مرد ظریف و میانسال لبخندش رو حفظ کرد و کمی از قهوهش رو نوشید.
" درسته اما حس نمیکنی این به نوعی توهین به خودته یعنی بودن یا نبودنت تاثیر گذار نیست؟"
یونگی نفس عمیقی کشید.
" منظورش این نبود...
هوسوک هنوز ۱۹ سالشه پس خیلی زوده که بخواد به کار و اینچیزا فکر کنه."
بتا ابرویی بالا انداخت.
" در واقع اینطور نیست که عرضه کار کردن نداشته باشم اما پسرتون اجازه نمیده بی بادیگارد تا سر خیابون برم پس...
فک کنم بر خلاف شما یونگی از تاثیر گذار بودن من تو زندگیش با خبره"
مادر جیمین که پنج دقیقه ای میشد از تو آشپزخونه به مکالمه اونا گوش می داد همینطور که چای سبزش رو مزه مزه می کرد گفت:
" اوه هوسوکا به دل نگیر
ما به کج خلقی های این عادت داریم چون فکر میکنع عقل کله و باید زندگی بقیه رو کنترل کنه "
بتا از سر جاش بلند شد و به سمت امگا توی اشپزخونه رفت و یواش زیر گوشش زمزمه کرد
"امان از زمانی که گوه فاز بستنی شکلاتی بگیره"
امگا با صدا بلند خندید دستش رو پشت بتا کوبید
"به منم بگید"
هوسوک به سمت ددی جدیدش برگشت لبخند ملوسی بهش زد و توی گوشش همین جمله رو تکرار کرد

VOCÊ ESTÁ LENDO
✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚
Lobisomem𝑭𝒊𝒄: 𝑶𝒙𝒂𝒍𝒊𝒔 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑺𝒐𝒑𝒆𝒎𝒊𝒏_ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 _𝒕𝒆𝒂𝒌𝒐𝒐𝒌 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 3𝒔𝒐𝒎𝒆_ 𝒔𝒎𝒖𝒕 _ 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 _𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆_ 𝒎𝒑𝒓𝒆𝒈 خلاصه: هوسوک یه بتای تنها اما سرخوشه که به خودش قول داده تو زندگیش هیچ شریک تخمی ای رو...