☆16☆

2.3K 302 68
                                    

macariia-

چند هفته ای از اون ماجرای سوختن بتا میگذشت توی این مدت هوسوک با یونگی خیلی صمیمی تر شده بود چرا؟ چون این دو هفته ای که دستای بتا بسته بود تمام کارهاش رو الفاش انجام میداد از غذا دادن بهش تا حموم بردنش،

اما حالا جیمین و یونگی به شدت فکرشون درگیر این بود که با اون بتا چیکار کنن،
متوجه ترسش بودن، باید کمکش میکردن.

هوسوک روی کاناپه لش کرده بود و تلفن به دست، داشت اینستاگرام گردی میکرد که صدای بحث یونمین از طبقه بالا به گوشش خورد.

"من نمی دونم یونگی!!"

"اون خودش گفت نمیخواد توی راتم اولین دفعه شو تجربه کنه"

"خب این دلیل نمیشه فردا بکنیش!"

"نمیخوام فردا بکنمش!! فقط دارم میگم زود تر باید باهاش سکس داشته باشم که ترسش از بین بره"

"بهتر نیست قبلش امادش کنیم، یا که با نقشه تو پیش بریم و فردا شب وقتی میاد بخوابه بکنیش؟؟؟"

"جیمین، بس کن"

کنجکاویش که تحریک شد هیچ، دیک و ترسش هم تحریک شدن و ابشون راه افتاد، بی صدا رفت بالا تا ادامه مکالمه‌ی جفت هاش رو بهتره بشنوه.

"مطمئنی این جواب میده؟"

"یونگی! تا امتحان نکنیم نمیفهمیم، باید صبر کنیم ببینیم بعدش چه واکنشی نشون میده"

گوشیش رو داخل جیبش انداخت و پس از چند ثانیه وارد اتاق شد، خیلی عادی لباس بیرون پوشید، جیمین از اتاق بیرون رفته بود، پس کسی شک نمی کرد.
توی کوله کوچیکش یه شلوار راحتی و دو تا تیشرت گذاشت، کارت یونگی رو از قبل داشت، کارت خودش هم برداشت. و میخواست از در خارج بشه.

"بتا"
لحن یونگی، قدرتمند بود.

بدنش رو اروم چرخوند و به الفاش نگاه کرد.
"باید باهات حرف بزنم، بیا اینجا"

هوسوک احتمال میداد که در مورد چی حرف بزنن، پس میخواست فرار کنه.

"عا، الف. یونگی، ببین، من دیرم میشه، باید برم."

یونگی روی تخت نشست،
"زیاد وقت نمیگیره، بیا بشین پیشم."

اگه قرار بود بعدش ول کننش پس اوکی بود، رفت و روبروی یونگی روی تخت نشست.

"هوسوک، تو بتای مایی، بتای جیمین و من، و تاحالا یه رات و هیت جفت هات رو باهاشون بودی، ولی نه به طور کامل، دفعه قبل گفتی نمیخوای اولین دفعت رو توی راتم بگیرم، پس بگو میخوای چه جوری باشه؟"

سوال سختی بود.

خب قطعا که اون بتا نمیخواست کرده بشه.

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Where stories live. Discover now