☆07☆02☆

1.4K 247 153
                                    

کوک نگاهی به برگه داخل دستش انداخت.
"کی بهشون میگی؟"
جیمین لباش رو جلو داد و حالت متفکری به خودش گرفت.
"نمیدونم!
راستش یه جورایی میترسم از واکنششون"

جانگکوک برگه آزمایش رو روی اپن آشپزخونه گذاشت و به سمت یخچال رفت.
همونجور که پاکت شیر رو بیرون میاورد امگا رو مخاطب قرار داد.
"چرا میترسی؟
یونگی و هوسوک باید بدونن همین الانشم دیر شده!
باید شب تولد یونگی که قرص هارو بهت دادم بهشون میگفتی ولی حالا سه ماه از تولد یونگی گذشته و تو هنوز  هیچی بهشون نگفتی."

جیمین دست هاش رو داخل هم قفل کرد.
" اصلا تقصیر توئه تو بهم قرص دادی"
بتا شیر رو داخل کاسه ریخت و سرلاک رو بهش اضافه کرد.
"اونی که به من گفت براش قرص بخرم خودت بودی جیمینااا
بهتره همین امروز بهشون بگی! "

کاسه سرلاک رو جلوی جیمین رو میز گذاشت.
"اینقدر خوبه؟"
جیمین نگاهی به محتویات داخل کاسه کرد
"با این میشه چهاردور دوقلوهارو سیر کرد کوکاا "

جانگکوک شونه ای بالا انداخت.
"هرچی اضافه اومد رو خودم میخورم!"
"واقعا درکتون نمیکنم چطور تو و هوبی میتونید همچین چیزی رو دوست داشته باشید؟"

کوک یکم از سرلاک رو داخل دهنش گذاشت.
"خوشمزس که!...
حالا بحث رو عوض نکن کی میخوای بهشون بگی؟"

" به زودی... خیلی زود"
"اصلا اینکه سکستون ناقص بوده رو حس نکردن تا الان؟"
" نه بابا سرشون خیلی شلوغه."
" بازم عجیبه!"
" خیلی فضولی."
" می‌دونم."
جیمین نگاهی به ساعت کرد باید دنبال دوقلوها میرفت. هوسوک به خاطر امتحاناتش تمام مدت رو خونه میموند و یونگی هم از صبح تا عصر رو شرکت بود برای همین رفت و امد دوقلوها به مهدکودک کاملا روی دوش خودش بود.

"یسو هم بیدار نشد ببینمش"
همون جور که میگفت از جاش بلند شد.
"من دیگه میرم!"

جانگکوک که میدونست امگا بايد به دنبال پسرهاش بره هومی کشید.
"بهشون بگو جیمینااا همین الانم خیلی دیر شده شکمت کم‌کم داره گنده میشه نمیدونم چجور شک نکردن."
" اصلنم گنده نشده. هنوز رو فرمم."
" اره مستر سوپر مدل."

جیمین ابرویی بالا انداخت و خندید.
بعداز خداحافظی از خونه بیرون زد و به سمت مهد کودک دوقلوها حرکت کرد.
.
.
.
دو قلوهاهمین که وارد خونه شدن کیف هاشون رو پرت کردن و به سمت اتاق کار والدینشون دویدن.
کای که زودتر سوک به در اتاق رسیده بود دستگیره در رو پایین کشید و وارد شد.

با ندیدن واکنشی از هوسوک جیغ کشید.
"تموم شد؟
هوبی امتحانت تموم شد؟"
هوسوک که در این ده روز به این ورود با شکوه دوقلوها عادت کرده بود بدون اینکه سرش رو بلند بکنه جواب داد.
" هنوز پنج تای دیگه مونده!
بعدشم سلامت رو خوردی؟ هوبی دیگه کیه؟ "

کای در جواب بتا  چشمی چرخوند.
سوک که پشت سر کای وارد اتاق شده بود با تغییر استراتژیش در سکوت بدون پلک‌زدن به هوسوک که با عینک رو چشمش خیلی ناز شده بود، زل زده بود تا به خاطر پلک نزدن اشک از چشم هاش سرازیر بشه و این بهونه ای بشه برای جلب توجه!

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Where stories live. Discover now