☆14☆

2.1K 306 136
                                    

بیشتر این پارت اسماته

...................

نفس عمیقی کشید ولی با حس نکردن رایحه خاک نم خورده هوسوک و پر شدن ریه هاش از بوی نارنگی جیمین که حالا صدبرابرشیرین تر شده بود
چشماش رو باز کرد

میدونست تا چندساعت رایحه خودش هم به بیشترین حد خودش میرسه
حالا توی همچین روزی سنجاب کوچولوش کجا رفته بود؟

اروم خودش رو به امگا نزدیک کرد میدونست
جیمین به محض بیدار شدن شروع به لونه سازی میکنه
امگا رو توی بغلش گرفت و با فرو بردن سرش توی گردنش شروع کرد به رایحه گذاری روی امگا

جیمین با حس کردن رایحه سیگار الفاش هومی کشید و خودش رو بیشتر به مرد چسبوند با دستش دنبال بتا گشت ولی با پیدا نکردن هوبی از بغل الفا خارج شد و روی تخت نشست با چشماش دنبال هوسوک گشت ولی با ندیدنش با بغض زمزمه کرد

"بتامون کجاست الفا؟"
یونگی میدونست اگه بگه هوسوک خونه نیست امگا اینقدر گریه میکنه که بی هوش میشه پس اروم جواب داد

"طبقه پایینه تو بخواب میرم میارمش باشه؟"
جیمین اروم سرش رو تکون داد
یونگی بوسه ای روی لب های امگا زد و از اتاق بیرون رفت

به راحتی از پیامک هایی که به گوشیش اومده بود فهمید بتا درحال خرید کردنه فقط نمیدونست کی کارت بانکیش رو به پسر داده بود که یادش نمیومد هرچند مهم هم نبود

یونگی با عصبانیت چشماش رو روی هم فشار داد چرا هوسوک جواب تلفنش رو نمیداد؟
نوشته روی در یخچال رو دیده بود میدونست بتا به دیدن دوست هاش رفته ولی اون یادداشت مال ۳ ساعت پیش بوده
یونگی بعد از اتفاقی که قبلا برای هوسوک افتاده بود میترسید و تقریبا مونده بود که از استرس غش بکنه

خواست دوباره به بتا زنگ بزنه ولی با دیدن پسر که سعی میکرد خیلی یواش از پله ها بالا بره دست نگه داشت
"هوسوک؟"
نامطمئن گفت

"کجا بودی هوبی؟میشه بگی اون تلفن لعنتی برای چیه؟هزاربار زنگت زدم چرا جواب ندادی؟"
هوسوک از پله ای که بالا رفته بود پایین اومد و جلوی الفا ایستاد
"رفته بودم ولویی ... چرا اینقدر بو میدی؟"
"از سیگارات کشیدم"
رنگ از رخ هوسوک پرید
"من که سیگار ندارم"

و بعد از پله ها بالا رفت و در اتاق رو باز کرد ولی با چیزی که دید خودش هم همراه برگاش ریخت

تمام اتاق از بوی نارنگی امگا پر شده بود و روی تخت پر بود از لباس های خودش و الفا و مرکز کوه لباس ها امگا بود که هودی گشاد الفا رو پوشیده بود و یکی از تیشرت های بتا رو بو میکشید

یونگی با حس اینکه داره وارد رات میشه به سمت در خونه رفت و بعد از مرخص کردن تمام خدمه در خونه رو قفل کرد
میدونست بتا با فهمیدن ماجرا اولین کاری که میکنه فرار کردنه

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu