☆01☆

2.1K 334 28
                                    

با حس سوزش ریه هاش از دویدن ایستاد و دستشو روی زانو هاش گذاشت و خم شد
احساس میکرد قلبش تو دهنش میزنه
لعنت با حواس پرتی های گاه و بیگاهش که همیشه کار دستش میدادن

چند تا نفس عمیق کشید و بعد از اینکه تونست دم و بازدمش رو یکم نرمال تر بکنه، دوباره مثل اسبی که رم کرده باشه به سمت سالن همایش دانشگاه کوفتی دوید.

وقتی ک بالاخره به در سالن رسید آهی کشید و سعی کرد به آروم ترین شکل ممکن در رو باز کنه
ولی همین که کمی به دستگیره در فشار وارد کرد، در با صدای گوش خراش و غیژ مانندی بازی شد و سر همه ی افراد حاضر در سالن به سمت هوسوک چرخید.
هوسوک با خجالت و کمی استرس لبش رو گزید و رو به جمعیت تعظیم و عذرخواهی کرد.

اما همین ک خواست قدم دیگه ای برداره پاش به یه شئ مزاحم برخورد کرد و باعث شد تمام جزوه ها و کتابایی که دستش بود روی زمین بریزه...

آب دهنش رو قورت داد و خم شد تا اونا رو جمع کنه
میدونست که الان تا گردن قرمز شده
چی از این خجالت آور تر که یه دانشجو ۱۹ ساله مثل یه بچه بپره تو سالن و بعد با حواس پرتی مسبب خراب شدن  سخنرانی به این مهمی شه

بعد از جمع کردن وسایلش سریع رو نزدیک ترین صندلی نشست و سرش رو بالا اورد و تونست زوج مین رو ببینه
استادای برتر کشور ...

باور اینکه جلوی همچین افراد مهمی گند زده بود بعد از نخوردن اسپراید و همبرگر  سخت ترین چیز برای هوسوک محسوب می‌شد
.
.
.

نگاه یونگی رو پسری که در رو باز کرده بود قفل شده بود
میتونست بی قراری گرگش رو حس کنه جوری که انگار داشت به درونش چنگ مینداخت تا آزاد و سمت اون پسر مو بلوند حمله ور بشه!
نفس عمیقی کشید و دستاش ناخودآگاه کنار بدنش مشت شدن.
اگر کنترلش رو گرگش به دست میگرفت همه چی به فاک میرفت...
کلمه ی کوتاه جفت هر لحظه توی ذهنش اکو میشد
دقیقا مثل زمانی که جیمین رو برای اولین بار ملاقات کرده بود.

بعد از اینکه کمی آروم گرفت نیم نگاهی به امگاش انداخت.
چشمای جیمین از قهوه ای سوخته به آبی آسمونی تغییر رنگ داده بودن و این مهر تاییدی بر شکی بود که تو ذهنش داشت
جفت ...
یه جفت دیگه علاوه بر اون دو

یونگی ب آرومی دست امگای کنارش رو لمس کرد و فرومون های آرامش بخشش رو پخش کرد تا کنترل جیمین رو کمی به دست بگیره و بهش یاد آور شه که هر کار اشتباهی ممکنه سبب چه فاجعه ای بشه
جیمین نفس لرزونی کشید و رنگ چشماش به حالت طبیعی برگشتن

سرش رو توی گردن آلفاش فرو برد و چهرش رو کمی جدی کرد تا افراد حاضر در سالن حس کنن داره چیز مهمی میگه
+ یونگ ....جفتمون او...اون رو حس میکنی ؟؟؟
_  اره جیمینا آروم باش و هیچ واکنشی نشون نده
+ نم...نمیتونم سریع تمومش کن
_ سعی میکنم
یونگی با لحن محکم و با صدای آرومی گفت
و به سخنرانیش برگشت
تمرکزش رو تا حد قابل توجهی از دست داده بود و فقط سعی کرد حرفاش رو خلاصه کنه ..
.
.
.

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang