☆02☆

1.7K 297 53
                                    

هوسوک مضطرب و نگران از گوشه چشم به دو مردی که کنار رئیس دانشگاه ایستاده بودن نگاه کرد

گرگش بازم بی قراری میکرد و این جور رفتار کردنش برای بتا تازگی داشت

آروم سرشو پایین انداخت و همونطور که با انگشتاش بازی میکرد
سناریو های تو ذهنش رو مرور کرد
میدونست که قرار آبروش به فاک بره

شاید آقای لی میخواست بهش پیشنهاد بده به مراکز توان بخشی بره و مشکل دست و پا های چلاقش رو حل کنه
و احتمالا اون دو مرد هم میخواستن به عنوان خیر پول درمانش رو بپردازن

یا مثلاااا آقای لی بگه که این زوج دنبال یه شخص کصخلن که برای سیرک دوره گردی ک سالی یه بار به شهر میاد به عنوان دلقک کار کنه
و چه کسی بهتر از جانگ هوسوکی که تو کل دانشگاه بخاطر سوتیاش معروفه

با صدای داد آقای لی که تقریبا داشت اسمشو عربده میکشید دستپاچه سرشو بالا اورد و عین اسکلا ولی ایندفعه با دقت به اون سه نفر نگاه کردم
یه لحظه...

این دو تا همون استادایی که سخنرانی میکردن نیستنننننن؟؟؟؟

با چشمای گرد شده به آلفا و امگا خیره شد و حس کرد داره سکته ناقص رو میزنه و قراره برای همیشه دهنش کج و ماوج شه

صدای بسته شدن در رو که شنید به خودش اومد و نگاه خیرش رو از اون زوج گرفت و متوجه شد که آقای لی رفته بیرون...
وات د فاک
چرا رفت؟؟؟؟

نکنه اینا میخواستن سرزنشش کنن یا بگن اخراجه
نه ...
هوسوک برای اومدن به دانشگاه به معنای واقعی کلمه جون کنده بود
نمیخواست به همین سادگی از دستش بده

دست و پا چلفتی بود ولی گندی که امروز زد در مقابل کارایی که قبلا کرده بود هیچ محسوب می‌شد...

با شنیدن صدای آلفا که به آرومی اما با لحن محکمی بهش میگفت بشینه به خودش اومد و آب دهنش رو به سختی قورت داد و همونطور که آلفا بهش گفته بود روی مبلی که جلوی میز رئیس دانشگاه قرار داشت نشست و کمی تو خودش جمع شد

تمام جرئتش رو جمع کرد و سوالی که مثل خوره به جون مغزش افتاده بود رو مطرح کرد
_ اخراج میشم ؟؟

مظلوم گفت و نفس لرزونش رو به بیرون هدایت کرد
بغض کرده بود و این به وضوح از طرز حرف زدنش معلوم بود

حقش این نبود که بخاطر یه سوتی کوچیک اخراج شه ...
حالا شاید زیادم کوچیک نبود ولی ...

افکارش رو به گوشه ای از ذهنش فرستاد و نا مطمئن سرش رو بالا آورد و با قیافه گیج و منگ آلفا و امگا رو به رو شد

جوری بهش زل زده بودن انگار یه دیوونه زنجیره ای یا آدم فضایی دیدن

هوسوک یه لحظه شک کرد که زوجی که جلوش وایسادن واقعا همون استادای معروفن یا نه
قیافه ی منگل وارانه ای که به خودشون گرفتن چندان به شخصیتشون نمی‌خورد...

✻𝐎𝐱𝐚𝐥𝐢𝐬 [𝑺𝑶𝑷𝑬𝑴𝑰𝑵]✿*゚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora