Part 1 ⛓️⚖️

834 192 28
                                    

روی مبل دو نفره دراز کشیده بود و یه عصر جمعه ای رو با خانواده اش میگذروند.
کیک برنجی ای که اپاش درست کرده بود رو تو دهنش گذاشت و پستای اینستاگرامشو بالا و پایین کرد.
با شنیدن کلمه باکره گوشاش تیز شدن و به تلویزیون نگاه کرد.
یه خبر جدید داشت پخش میشد!
نیم خیز شد و نگاهشو به اخبار داد.
از خوندن تیتر خبر چینی به پیشونیش داد.
"شکایت الفا از امگاش که باکره نبوده"
هیچول کنار شیوون نشست و دستشو گرفت.
-قاضی این پرونده تو بودی؟!
سهون، با سر تکون دادن شیوون چشماش گرد شد.
+ابااا... اصلا چه کسی به خاطر همچین چیز مزخرفی شکایت میکنه؟!
شیوون اخمی به سهون کرد.
-این جز قوانین سهون نه مزخرفات...
+حکمش چیه؟!
-در بهترین حالت از کشور تبعید میشه...
اخمی کرد و گوششیشو کنار گذاشت.
+یعنی چی در بهترین حالت؟!
-امگا ادعا داره که بهش قبلا تجاوز شده، حتی اگه بهشم تجاوز شده باشه نباید خودشو تو موقعیتی قرار میداد که اینکار انجام بشه باید از خودش محافظت میکرد.
وات د فاکی زیر لب گفت.
+ابااا... طرف میگه بهش تجاوز شده، تجاوزم یعنی یه رابطه اجباری، اون جفت حرومزاده اش باید زودتر سر و کله اش پیدا میشد و نمیذاشت همچین اتفاقی برای اون امگای معصوم بی افته... حالا شکایت کردن؟ این دیگه چه زهرماریه؟!
هیچول هیسی به سهون کرد.
چشم و ابرویی به اپاش اومد تا دخالت نکنه!
+ابا، تو عاشق اپایی درسته؟! زندگیتونم مثل بقیه جفت ها نیست، ولی اگه اپا باکره هم نبود باهاش میموندی؟! حتما توهم ازش شکایت میکردی نه؟!
هیچول چشم و ابرویی براش اومد که ساکت بشه.
سرشو به علامت نه تکون داد.
+نه باید جوابمو بگیرم، اگه...
شیوون حرفشو قطع کرد.
-اگه باکره نبود، باهاش نمیموندم، من دارم مجازاتی رو برای امگایی که این قانون رو شکسته مینویسم و مهر میکنم، پس حتی اگه این اتفاقم برای خودم می افتاد ازش نمیگذشتم.
پوزخندی زد و با عصبانیت بلند.
+مسخره اس... خودت قبل اینکه جفت گیری کنی هیچ وقت وارد دوره راتت نشدی؟! یعنی همیشه خودتو کنترل کردی؟!
شیوون اخمی بهش کرد.
چشماش قرمز شده بود و رگ شقیقه اش بادکرده بود.
این یه هشدار بود... یه هشدار برای اینکه ساکت بشه...
+شما آلفاها، خودتون هر غلطی میکنید ولی وقتی به امگاها میرسه میشه جرم، خوب کار خودتونو راحت کنید دیگه... یه شرت اهنی بسازید مثل زمان رم باستان، که قفلش دست خودتون باشه و هروقت خواستید مثل یه حیوون تو دستتون بگیرینمون...
گوشیشو برداشت و خواست از در ورودی اپاراتمان بیرون بره که با تهدید شیوون سرجاش ایستاد.
-حق اینکه پاتو از در بیرون بزاری نداری سهون!
نفس عمیقی کشید و با ناباوری خندید.
+اونوقت چرا؟!
-چون من میگم...
بلند داد زد.
+آباااا... حرفتو اصلاح میکنم، چون تو یه الفایی و من یه امگام... چون تو سلطه گری و من فرمان بردارم...
اشاره ای به هیچول کرد.
+امگات کنارت نشسته، هرچی میخوایی بگی به اون دستور بده، ولی به من چیزی نگو... حتی آلفای خودمم حق نداره به من دستور بده چه برسه به تو...
کفشاشو  نصفه نیمه پوشید و از خونه بیرون زد.
آسانسور طبقه نامعلومی بود. برای همین سریع از پله ها پایین رفت تا اگه یه وقت شیوون قصد دنبال کردنش و کتک زدنشو داشت بهش نرسه.
همونطور که تند و تند از پله ها پایین میاومد نفس عمیقی کشید.
خیلی تند رفته بود...
از ساختمونشون بیرون زد و کلاه هودیشو سر کرد.
خوشبختانه هوا دیگه داشت رو به گرما میرفت وگرنه اگه با این وضعیت بیرون میزد، قاعدتا تیکه گوشت منجمد تحویل خانواده اش میدادن.
گوشیشو تو جیب هودیش گذاشت و راهششو سمت باری که میشناخت کج کرد.
از به دنیا اومدن تو همچین جامعه ای تا سرحد مرگ متنفر بود.
اون ها به خواست خودشون تو این جامعه به دنیا نمی اومدن اما مجبور بودن که از قوانین مزخرف پیروی کنن...
این واقعا حال سهون رو بد میکرد.
چرا باید به عنوان ضعیف ترین موجود جامعه اش به دنیا میاومد؟!
ای کاش یه آلفا بود... اونوقت میتونست کوچک ترین کارهایی که یه امگا نمیتونه انجام بده رو انجام بده...
به در بار که رسید، پوزخندی زد.
روی در نوشته شده بود: "ورود امگای بدون همراه ممنوع"
امگاهای بدبخت حتی نمیتونستن برای خودشون به بار برن و برای تنهاییشونم باید اجازه میگرفتن!
خواست در بار رو باز کنه که نگهبان احمق جلوشو گرفت.
کلاه هودیشو عقب فرستاد و چشم غره ای به اون الفای نگهبان رفت.
+میخوایی دوباره با کریس گلاویز بشی؟!
الفا غرولندی کرد و عقب کشید.
پوزخندی بهش زد و وارد بار شد.
مستقیم سمت قسمت وی ای پی بار رفت و پشت میز های متصدی بار نششت.
نگاهی به کریس که مشغول مشتری های دیگه اش بود کرد و منتظرش شد تا کارش تموم بشه...
بعد اینکه کریس کارش تموم شد سمت سهونی که با حرص نگاهش میکرد اومد.
- توی روز تعطیل چی تو رو به اینجا کشونده؟!
با حرص نفسشو بیرون فرستاد.
+خودت چی فکر میکنی؟!
کریس با دستش چونه سهونو گرفت و نوازش کرد.
-دعوا و فرار کردن...
سهون اخمی کرد و چونه اشو از دست کریس ازاد کرد.
+ایندفعه خودشون مقصر بودن!
-نزدیک هیتت بحث و جدل راه ننداز سهون... برای خودت بد میشه...
+چه فرقی داره اول و اخرش که قراره تو اتاق زندونیم کنن...
کریس ابرویی بالا فرستاد و نوشیدنی ای با درصد الکل خیلی کم جلوی سهون گذاشت.
-چرا اینطوری میبینی؟! لوهان وقتی نزدیک هیتش میشه خودش تو اتاق میره و تا اخر هیتشم بیرون نمیاد!
پوفی کشید.
+لوهان برادر احمق توعه که خودشو برای الفایی که معلوم نیست همین الانم داره چیکار میکنه نگه داشته، حاضره خودش درد بکشه شات تزریق بکنه که چی؟! اولینش برای الفاش باشه! اون شات های لعنتی احتمال ناباروری رو ۳۰ درصد افزایش میدن؛ بعد فکر کن تو با شاتای کنترل کننده خودتو برای الفات نگه داری اما ناباور بشی، اونوقت چی میشه؟! اون الفای حروم زاده ولت میکنه و میره سراغ یه امگا که بتونه براش توله بیاره! اینجاست که ریده میشه به کل زندگیت...
-ولی همین که باکره هم نباشی نصفه و نیمه به زندگیت ریده شده سهون... فکر کردی اگه الفاتو ببینی چی میشه؟!
با دستاش سرشو گرفت!
+حتما یه حروم زاده ای گیرم میاد که بعدش ازم شکایت کنه، پروندش هم میافته دست پدرم...
کریس وااو گفت.
-اها... اون پرونده رو دیدی؟! خوده الفاعه خودش هر هفته با یه امگا بود... حتی توهم باهاش بودی...
با چشمای گرد شده به کریس نگاه کرد.
+منننن؟!

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Where stories live. Discover now