با بوق های پشت سر هم تماس رو قطع کرد و به ساختمون خیره شد.
این دقیقا چهارمین تماسی بود که امگا بدون جواب گذاشته بود.
درسته ساعت ۸ صبح بود ولی مگه خودش نگفته بود که سحرخیزه؟!
پیامی که به پدرامگا داده بود بالاخره جواب داده شد.
(سهون خوابیده!)
نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد.
اشکال داشت اگه این موقع بره؟!
آهی کشید، هیچ وقت اینقدر خوب و بد چیزی براش مهم نبود!
بی طاقت زنگ در رو فشار داد.
بعد چند ثانیه صدای هیچول به گوشش رسید.
-کای شی؟! اوه هوا سرده سریع بیا داخل...
لباشو روی هم فشار داد.
واقعا حس خجالت بهش دست داده بود!
چرا باید قاضی ای که بیشتر خراب کاریاشونو جمع میکرد پدر امگاش باشه؟! اینطوری کای باید وجه جدا از خودش هم نشون میداد!
وقتی جلو در خونه اشون قرار گرفت هیچول با خوش رویی در رو باز کرد و به داخل راهنماییش کرد.
نفس عمیقی کشید و بوی کیک تازه رو وارد ریه هاش کرد.
یعنی هر روز کیک درست میکرد؟!
لبخندی زد، توی خونه اشون بوی زندگی میاومد.
هیچول لبخندی به کای زد.
-صبحونه خوردی؟! تازه کیک رو از فر دراورم، بشین تا بیارم بخوری...
-میشه برم پیش سهون؟!
-اره برو، تو بیدار کردنش موفق باشی، تا سهونو بیدار کنی شیوونم از حموم میاد، بعدش میتونیم باهم صبحونه بخوریم.
سرشو تکون داد و سریع سمت اتاق امگاش رفت.
در اتاقو باز کرد و اروم داخل شد.
به پرده های کلفتی که جلوی نورو گرفته بودن خیره شد و از جلوی پنجره کنار زد تا نور وارد اتاق بشه.
به سهون که حتی موقع خوابیدن چشم بند زده بود خیره شد.
چه طوری میتونست با وجود اتاق تاریک و چشم بند سحر خیزم باشه؟!
روی تخت نشست و به امگا که انگار روی شکم خوابیده بود و تا گردنش پتو رو بالا زده بود خیره شد.
چه طوری بیدارش میکرد؟
اروم پتو رو کنار زد اما با دیدن بدن لخت سهون ابروهاشو بالا فرستاد.
کامل پتو رو از روی امگا کنار زد.
در کمال تعجب فقط یه شرت پاش بود.
به اینطور خوابیدن عادت داشت؟!
به برجستگی باسنش خیره شد.
اشکال که نداشت اینطوری دید میزد؟!!
به هرحال امگای خودش بود...
دستشو سمت باسن امگا برد و آروم لمس کرد.
از شدت نرمیش شوکه شد و بیشتر دستشو فشار داد.
چرا اینقدر نرم بود؟!
لبشو گاز گرفت، تصورات خوبی به ذهنش هجوم نمیاوردن....
بدن امگاش واقعا بدون نقص بود!
اروم کش شورتشو گرفت و پایین کشید.
با نمایان شدن بخش بیشتری از باسن امگاش اب دهنشو قورت داد.
سفید و نرم...
ایندفعه پوست باسنشو بدون هیچ مانعی لمس کرد، حتی نرم تر بود!
یه حسی بهش میگفت عقب بکشه این یه جور تجاوز به حریم شخصی امگاشه اما یه حس دیگه اصلا دوست نداشت عقب بکشه و بیشتر هم میخواست.
دستشو فشار داد و گوشت باسنشو چنگ زد.
با نرمی و دیدن رد جای انگشتاش داشت اختیارشو از دست میداد.
میخواست همین الان امگارو برای خودش بکنه...
با ناله ای که امگا کرد به خودش اومد و سریع دستشو عقب کشید، اما با حرفی که زد چشماش به درشت ترین حالت ممکن رسیدن.
از شنیدن حرف امگا به قدری تعجب کرده بود که واقعا نمیدونست چه واکنشی نشون بده!
................
با حس اینکه دستی رو باسنش حرکت میکنه از خواب بیدار شده بود اما حال اینکه دستو پس بزنه نداشت.
ولی با چنگ زده شدن باسنش ناله ای کرد و با حرص گفت:
+کریس وحشی هزار بار بهت گفتم کونه منو چنگ نزن!
چشم بندشو با حرص برداشت که با برخورد مستقیم نور چندبار محکم باز و بسته کرد تا به نور عادت کنه.
نفسشو با اه بیرون فرستاد و نگاهش دنبال کریس میگشت که آلفای خودشو دید.
ابروهاشو بالا فرستاد و به موقعیت خودش نگاه کرد.
روی شکم خوابیده بود و لخت بود.
شورتشم تا نصفه پایین کشیده شده بود.
شوکه به آلفا نگاه کرد، واقعا مغزش توان درک اتفاقات الان رو نداشت.
چرا لخت بود؟
چرا پتو نداشت؟
آلفاش اینجا چیکار میکرد؟
برای چی شورتش تا نصفه پایین کشیده شده؟
کی به باسنش چنگ زده بود؟
الان جلوی الفاش اسم کریسو اورده بود و بهش گفته بود باسنشو چنگ نزنه؟!
وااات؟
با فهمیدن اینکه چه گوهی خورده جیغی زد و شورتشو بالا کشید.
دنبال یه چیزی میگشت تا بدنشو بپوشونه که چشمش به پتوش افتاد.
سریع لبه پتو رو کشید تا بدنشو بپوشونه که آلفاش مانعش شد.
با ترس به چشمای کای نگاه کرد.
دوباره نگاهش بداخلاق شده بود!
آب دهنشو قورت داد و من من کنان گفت:
+ت...تو اینجا چیکار میکنی؟!
اخمی که الفا کرده بود واقعا ترسناک بود.
-بوی الکل میدی!
+خب مست کرده بودم!!
-چه طوری یه امگای تنها و زیر سن قانونی میتونه مست کنه؟!
دقیقا چه طور با این نگاه وحشناکش بهش میگفت که نه سنش زیر هجده ساله نه تنها بوده؟ بلکه دوتا آلفای لعنتی هم کنارش بودن؟!
-اون الفا برای چی باید خصوصی ترین عضو تو رو لمس کنه؟!
آب دهنشو قورت داد.
خدالعنتت کنه سهون، لال بشی فقط...
+خب، کریس دوستمه! مگه دوستا به شوخی باسن هم دیگه رو لمس نمیکنن؟ منم چندبار باسنشو لمس کردم...
البته که دروغ نمیگفت! وقتایی که میخواست کریس محکم تر داخلش ضربه بزنه باسنشو لمس میکرد و به خودش فشار میداد!
-شرتتو در بیار و بچرخ!
با چشمای گرد شده به الفا نگاه کرد.
قطعا امروز اخرین روز زندگیش بود.
+ب...برای چی؟!
-میخوام ببینم امگای لعنتیم باکره هست یا نه!
شوکه پاهاشو توی خودش جمع کرد.
+چییی؟!
کای با عصبانیت پاهاشو گرفت و دراز کرد.
-بچرخ
به خاطر اینکه از لحن عصبیش استفاده کرده بود قدرت مقابله رو از دست داده بود.
قرار نبود امروز روز اخرش باشه.
+ما دوروز پیش باهم حرف زدیم!
کای نفس عمیقی کشید تا توی دهن امگاش نزنه.
-گفتم بچرخ!
دوباره از همون لحنش استفاده کرده بود.
با گرفته شدن کمرش عقب کشید که محکم تر گرفته شد.
-چرا مقاومت میکنی؟! ها؟ مگه باکره نیستی؟ بزار ببینم!
سعی کرد دستای آلفا رو کنار بزنه.
+مقاومت من به خاطر اینکه یه منحرف با لمس کردن باسنم از خواب بیدارم کرده و بعدشم میخواد سوراخمو دید بزنه اونم به دلیل الکی!
کای پوزخندی زد.
-اون آلفای عوضی بهت دست بزنه میشه دوست من که آلفاتم میشم منحرف! بچرخ لعنتی!
جیغی زد.
+نمیخوااام ولم کن! آباااااا، اپاااااا!
کای با چشمای گرد شده عقب کشید.
-صداتو بیار پایین!
با عقب کشید کای سریع متو رو روی خودش کشید.
عمرا میزاشت امروز اخرین روز خوشیاش باشه...
با باز شدن در اتاق نفسشو با خیال راحت بیرون فرستاد.
-سهون؟ چرا جیغ میزنی؟!
به شیوون نگاه کرد.
میگفت برای اینکه میخواد چک کنه ببینه باکره ام یا نه؟!
اینطوری خوده شیوونم تو چک کردن به الفاش کمک میکرد.
خنده الکی ای کرد.
+هیچی قلقلکم میداد!
شیوون ابروهاشو بالافرستاد.
-بیایید صبحونه بخورید.
+باشه الان میاییم.
بعد رفتن شیوون نفس عمیقی کشید و به آلفاش خیره شد.
+برو بیرون!
-نمیخوام!
پتو رو بیشتر روی خودش کشید.
+منو عصبی نکنا! توی خواب نازنینم بودم اومدی با منحرف بازیت بیدارم کردی بعدم با پرو بازی میخوایی شرتمو بکشی پایین؟! لابد مرحله بعدیشم اینکه دیکتو فرو کنی تو سوراخم؟! واقعا برای خودم متاسفم که الفایی مثل تو دارم...اه
کای خنده ناباورانه ای کرد.
-خودت اسم اون الفارو اوردی!
+اون الفا بچه دوستای پدرامه، قبل از تو الفایی بوده که خانواده ام بهش اطمینان داشتن اون فقط برای من مثله یه هیونگه نه چیز دیگه ای و خوشبختانه اینقدری روشن فکر هست که باسن یه امگارو از رو منحرفی لمس نکنه! دیشبم پیش کریس بودم همونجاهم مست کردم خانواده امم میدونن، تا وقتی که منو مارک نکردی حق نداری رفتارای منو کنترل کنی، بعدشم من هجده سالمه... دیشبم خوده کریس منو برگدوند و خانواده امم دیدن که مست بودم، تازه قبل ساعت نه خونه بودم... پس این رفتار احمقانه اتو بزار کنار و گند نزن به قول و قرارامون...
با ساکت موندن آلفاش نفس عمیقی کشید.
+برو بیرون میخوام لباسامو تنم کنم!
کای هنوزم شاکی بود
برای چی باید اینقدر لمس باسنش توسط یه نفر دیگه براش عادی باشه؟!
چرا خودش هیچ وقت اینکارو نمیکرد؟!
شاید چون هیچ وقت یه امگارو به جز سکس برای چیز دیگه ای لمس نکرده بود؟!
-چه فرقی برای تو داره؟ من که همه چیو دیدم!
نفس عمیقی کشید و پتو رو از روش کنار زد.
+اره به طرز منحرفانه ای دیدی! ولی هنوز دیک قشنگمو ندیدی!
کای نیشخندی زد.
-میتونی نشونش بدی!
زبونشو براش در اورد و سمت دستشویی رفت.
+با خیالش جق بزن!
وارد دستشویی شد و در رو قفل کرد.
نفسشو با خیال راحت بیرون فرستاد.
لعنتی این چه حرفی بود که موقع بیدار شدن زده بود؟!
البته اگه دیشب بعد مستی های نمیشد و وقتی که کریس جلوی خونشون پارک کرده بود سمت کریس حمله نمیکرد و دکمه شلوارشو باز نمیکرد موقع بیدار شدن این حرفو نمیزد.
لبشو گاز گرفت.
البته کریس کاری باهاش نکرده بود و فقط فرستاده بودش خونه اما بعد اینکه اومد خونه بالافاصله وارد دستشویی شد و با ویبراتور یه دور ارضاشدنو با تصور کریس به خودش هدیه داد.
به همین دلیلم لخت خوابیده بود.
+اه لعنتی... دلم سکس میخواد!
بعد اینکه کارش تموم شد از دستشویی بیرون اومد و به آلفاش که هنوز روی تخت نشسته بود نگاه کرد.
چی میشد واقعا انقدر روی باکره بودنش حساس نبود؟!
سمت کشوی لباساش رفت و یه هودی سفید برداشت.
+برای چی اومدی اینجا؟!
-میخواستم بریم بیرون...
هودیشو تنش کرد چون تا وسطای رونش میرسید نیازی نمیدید دیگه شلوار پاش کنه. در مواقع عادی هم شلوار پاش نمیکرد.
سمت آلفا چرخید.
+دیت؟! کجا؟!
-بیخیال نظرم عوض شد!
واقعا دوست داشت بگه به درک پس گورتو گم کن و راحتم بزار ولی این با تصمیمش فرق داشت.
تصمیم گرفته بود که تو همین دوهفته تلاش کنه تا طرز فکر آلفاشو تغییر بده.
سمت آلفا رفت و روی تخت نشست.
نزدیکش شد و یقه پیرهنشو گرفت.
+صبح به این زودی بلند شدی و برای امگات خودتو جذاب کردی، حالا میگی نظرمو عوض شده؟!
کای نگاهش نکرد و گفت:
-برو عقب بوی الکل میدی.
با حرص عقب کشید.
سهون احمق! مثلا میخواست اغواش کنی...
از روی تخت پایین اومد و دست آلفارو گرفت.
+باشه بیا بریم صبحونه بخوریم از بوی کیک ضعفم زده، بعدش باهم حرف میزنیم باشه؟!
دستشو کشید و از روی تخت بلندش کرد.
-شلوارتو بپوش!
دندوناشو روی هم فشار داد.
+درمواقع عادی هم من توی خونه همینطوری لباس میپوشم، الان میتونم به خاطر تویی که اینجا شلوار بپوشم ولی واقعا میخوایی لذت دید زدن پاهای سفیدمو از دست بدی؟!
کای اخمی کرد و دیگه چیزی نگفت.
نیششخندی زد و باهم دیگه از اتاق بیرون رفتند.
با ذوق پشت میز نشست و فنجون قهوه اشو پر کرد.
با چشم و ابروی هیچول اهی کشید و فنجون رو سمت آلفاش کشید.
دقیقا به چه دلیل کوفتی ای میخواست عادت خودشو به پسرشم بده؟!
هیچول همیشه اول برای شیوون قهوه میریخت بعد برای خودش...
تیکه ای از کیکو تو دهنش گذاشت و با لذت چشماشو بست.
-چرا سهون هجده سالشه؟! مگه سال اخر نیست؟ تازه مدارس باز شده.
هیچول لبخندی زد.
-اول همین ماه هجده سالش شد.
کای با اعتراض سمت امگاش چرخید.
-نگو که اولین تجربه مشروب خوردنت با اون آلفا بوده؟!
دندون قروچه ای کرد.
اگه گذاشتن مثل ادم یه چیزی کوفت کنه...
شیوون ابروهاشو بالا فرستاد.
-اون آلفا؟! کریس؟ نه شب تولدش خودمون بهش اجازه نوشیدن دادیم.
سهون چشماشو ریز کرد و مشغول خوردن قهوه جدیدش شد.
صد البته که ده بار دیگه قبل تولدش نوشیده بود.
آلفاش دیگه حرفی نزد.
بعد از خوردن صبحونه بلند شد و به هیچول کمک کرد تا میز رو جمع کنه.
بعد از جمع کردن میز سمت کای رفت.
+یه لحظه میایی اتاقم؟!
کای ابروهاشو بالا فرستاد و دنبال سهون راه افتاد.
وقتی به اتاق رسیدن سهون سریع در رو بست و کای رو به در چسبوند.
کای با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد و نیشخندی زد.
-چیه؟!
پاهاشو بلند کرد تا بتونه تقریبا هم قد آلفا بشه.
+کجا میخواستی بریم؟!
آلفا نفس عمیقی کشید.
-بهت گفتم که پشیمون شدم.
لبخندی زد و پایین تنشو به آلفا مالید.
+هیی، یعنی واقعا سر هیچی میخوایی روزمونو خراب کنی؟!
کای نگاهشو از چشمای خمار شده امگا گرفت.
-سر هیچی نبوده تو با یه الفای دیگه نوشیدی!
لباشو روی گردن آلفا گذاشت و بو کرد.
وقتی اینقدر سر نوشیدن حساس بود وقتی میفهمید که باکره نیست چیکار میکرد؟!
+آلفاااا...
-برو عقب!!
نیشخندی زد و زبونشو روی گردن کای کشید.
+اهه بگو دیگه!
کای دستشو زیر هودی سهون برد و شکمشو لمس کرد.
-هفته دیگه وسایلتو جمع کن باید بیایی با من زندگی کنی!
با تعجب خواست عقب بکشه که آلفا باسنشو چسبید و فشار داد.
+چرا؟ دوهفته دیگه هیتمه!
وقتی دست آلفا وارد شرتش شد و باسنشو چنگ زد لبشو گاز گرفت.
-چه طوری اینقدر نرمه!
نفسشو تو صورت الفا فوت کرد.
از استرس پاهاش ضعف میرفت نمیتونست یهویی عقب بکشه و هر لحظه ترس اینو داشت که آلفا دستشو سمت سوراخش ببره و خیسیشو حس کنه.
کای بیشتر گوشت باسن امگاشو فشرد.
-باید تا هیتت صبر کنم؟! دلم میخواد هرچه زودتر داخلت ضربه بزنم و حست کنم!
نفس عمیقی کشید.
خدالعنتت کنه سهون، چرا لخت خوابیدی؟!
+آلفااا؟!
کای نیشخندی زد و نگاهشو به لبای صورتی امگا داد.
-چه طوری همه چیت اینقدر خوبه؟!
لباشو به لبای امگا رسوند و فرصت حرف زدن بهش نداد.
با چسیبدن بیشتر پایین تنه اش به الفا دلش لرزید.
واقعا هر لحظه ممکن بود به فنا بره.
به خاطر داغی دستای آلفا و استرسی که داشت اصلا نمیتونست روی بوسه تمرکز کنه.
با زنگ خوردن ناگهانی گوشیش عقب کشید و از آلفا دور شد.
کای با حرص به سهون نگاه کرد.
-کدوم احمقیه؟!
دستاشو توی موهاش کشید و نفسشو بیرون فرستاد.
هرکسی که بود قطعا فرشته نجاتش بود.
سمت گوشیش رفت و با دیدن اسم سوهو لبخندی زد.
تماسو جواب داد.
+جانم؟!
با شنیدن صدای سوهو که انگار داشت گریه میکرد رو تخت نشست.
+سوهو؟ خوبی؟ چیشده! داری گریه میکنی؟!
-وارد هیتم شدم!
نیشخندی زد.
+خب؟
-سهون دارم می میرمممم! نمیتونم کنترلش کنم، کمک میخوام! هیچکسیو ندارم لوهانم جواب نمیده، لطفا کمکم کن!
قهقهه ای زد و روی تخت دراز کشید.
+چرا از آلفات کمک نمیخوایی؟ وارد هیت شدی و اون باید کنارت باشه وگرنه خیلی سخته!
سوهو با حال وخیمش جیغی زد.
-من به اون لعنتیه دراز هیچ نیازی ندارم!
+خب! من باید چیکار کنم؟!
-میشه برام شات کنترل کننده بگیری؟!
+سوهویا! تو دوسالی که وارد هیتت شدی ازش استفاده نکردی چون همیشه نگران مشکلاتش بودی، خب الانم از آلفات کمک بگیر!
-سهون من نمیخوام با اون آلفا لعنتی باشم!
نگاهی به آلفای خودش که کنارش نشسته بود کرد و دستشو گرفت.
+منم اولین باری که آلفامو دیدم میخواستم یه جایی فرار کنم که دیگه نبینمش اما الان از اینکه کنارمه خیلی راضیم!
با بالا رفتن ابروهای کای نیشخندی زد.
-سهون، تو ذره ای اهمیت ندااااری! من شااااات میخوام، برام میگیری یا نه؟!
+اگه نگیرم؟!
گریه سوهو شدید تر شد.
-توروخدااا! خواهش میکنم!
+باشه، یه کم تحمل کنم برات میارم.
-توروخدا زود بیا دارم میمیرم!
+خداحافظ!
گوشیو قطع کرد و پوزخندی زد.
سوهو از بد کسی کمک خواسته بود.
-مشکلش با آلفاش چیه؟!
+سوهو یه آلفای خشک و تعصبی مثل پدرم میخواست ولی کریس آلفاشه!
با دیدن چشمای گرد شده آلفاش خندید.
-اون آلفا یه امگا داره و الان تو هیتش کنارش نیست؟!
شماره کریس رو گرفت.
+داستانش طولانیه ولی کریس خودشو به کسی تحمیل نمیکنه حتی اگر امگای خودش باشه.
با شنیدن صدای خواب آلود کریس لبخندی زد.
+یه خبر خوش برات دارم!
-هووم؟
+امگای عزیزت وارد هیت شده و به من زنگ زده!
-خب؟!
+چرا خودت نمیری پیشش؟ پدر و مادرش توی سئول نیستن و یه خونه اجاره ای داره! من نمیتونم پیشش برم و تو باید به عنوان آلفاش کنارش باشی!
-چرا من؟
+لعنتی آلفاشی! برو بکنش دیگه!
با سرفه آلفاش نگاهی بهش کرد و با اخمای شدیدش روبه رو شد.
چشماشو گرد کرد و شونه اشو بالا انداخت.
+کریس من نمیتونم برم، حداقل براش شات بگیر، ادرسشو برات میفرستم... فعلا.
تماسو قطع کرد و به آلفاش نگاه کرد.
-اصلا خوشم نمیاد با این آلفا باشی!
آهی کشید.
+یه خورده داری جبهه میگیری، واقعا اونطور که فکر میکنی نیست... من بر خلاف امگاهای دیگه که از بچگی خانوادشون از آلفاهای دیگه دورشون میکنه دوستم کریس بوده! یعنی تقریبا از وقتی که یادمه کریس همیشه کنار من و بردارش بوده و ازمون محافظت میکرده!!
-به عنوان یه آلفا دارم بهت میگم که هیچ آلفایی نمیتونه یه امگا رو به چشم معمولی ببینه!
+عزیزم تو خودت یه امگا داری که بیست و چهارساعته کنارته، اصلا از کجا معلوم که باهاش نخوابیده باشی؟ من مگه چیزی میگم؟ منم دوست ندارم اون امگای لعنتی کنارت باشه!
-کیونگسو باکره اس!
پوزخندی زد.
+چیه نکنه خودت باکره بودنشو چک کردی؟!
-اره خودم چک کردم!
شوکه به آلفاش نگاه کرد.
+هووف، ببین بیا این بحثو تموم کنیم اصلا نمیخوام وارد کارای کثیفی که میکنی بشم!!
صفحه گوشیشو روشن کرد و آدرس سوهو با رمز خونه اشو برای کریس فرستاد.
+نگفتی کجا میخواستی بریم؟!
-تاحالا استخر رفتی؟!
لبخندی زد.
قاعدتا سهون هیچ وقت حق اینو نداشت که به عنوان یه امگا وارد استخر بشه چون اولا که ورودش ثبت میشد دوما باید فقط با آلفای خودش میرفت و برخلاف شکوندن بیشتر قوانین جامعه اشون این یکی رو نمیتونست انجام بده!
+معلومه که نه! چه طوری یه استخر عمومی برم؟
-نظرت چیه بریم؟ اونجا فقط امگاهای و آلفاهای مقدرشده حق ورود دارن!
لبخندی زد، واقعا همیشه دوست داشت تجربه اشو داشته باشه.
+خیلی دوست دارم!
-پس حاضر شو!
با ذوق بلند شد و سمت کمدش رفت.
YOU ARE READING
I'm not virgin ⛓️⚖️
FanfictionI'm not virgin ⛓️⚖️من باکره نیستم کاپل: کایهون، چانبک، شیچول، کریسهو ژانر: امگاورس، انگست، درام، اسمات خلاصه: از وقتی به سنی رسید که تونست تفاوت آلفا و امگا رو بفهمه، تو سرش کوبیدن که یه امگا حق نداره با کس دیگه ای به جز الفاش باشه. از ماهیت جنسیش...