نگاهی به ساعت کرد.
+کم کم دیگه باید بیاد!
الان یه هفته ای میشد که هر روز منتظر میموند تا اون آلفای عوضی در رو بازکنه و ازش معذرت بخواد!
حالا عذرخواهی نه... ولی میتونست که از دلش دربیاره؟!
هرچی باشه دست روی امگاش بلند کرده بود.
صفحه کتاب رو ورق زد.
اگه بهش میگفتن یکی از تفریحاتت کتاب خوندن میشه، از خنده غش میکرد.
+امروز فردا میاد سراغم و من میدونم باهاش چیکار کنم.
هرچند که این هفته فقط رایحه ضعیفشو حس کرده بود و هیچ کدوم برای حرف زدن جلو نمیرفتن اما مطمئن بود که با شروع راتش این دوری تموم میشه!
خیلیم مشتاق دیدن اون عوضی نبود اما اینکه تنها بخوابه و توی اتاق تنها غذا بخوره زیادی اذیتش میکرد.
با باز شدن در اتاق اخمی کرد.
+در بزن! طویله نیست اینجا!
-سهون!
+ها؟! گشنمه کی شامو میارید؟!
با نگرفتن جوابی رو صندلی چرخید و به دی او نگاه کرد.
یه خورده فقط یه خورده رابطشون بهتر شده بود!
به این نتیجه رسیده بود که اگه رابطشو با دی او خوب کنه نصف مشکلاتش برطرف میشد.
-کای یک ساعته که وارد راتش شده!
ابروهاشو با تعجب بالا فرستاد.
+اوه! چه زود...فکر میکردم فردا و پس فردا باشه... خوبه! الان بهم نیاز داره و مجبوره منت کشی کنه!
-داره شام میخوره!
+منم گشنمه!
-دوتا امگا تو اتاقش هستن!
چشماشو گرد کرد.
+چی منظورت چیه؟! امگا؟ دوتا؟ تو اتاقش؟ چرا؟!
-نمیفهمی یعنی چی؟! آه خدایا...
نفس عمیقی کشید
+میدونم یعنی چی...
-ببین، من هرچی هم باشم ولی مخالف اینکارم، تو امگاشی... نباید بزاری با امگاهای دیگه بخوابه!
خنده ای کرد.
+ولی اگه واقعا امگاش بودی الان تریسام داشتیما...چه جالب، آلفای عزیزمم علاقه مند به تریسامه!
دی او با حرص صداش زد.
-سهوون! بعدا امگای دیگه ای رو مارک کرد گریه نکنیا! پدرش کلی امگا رو مارک کرده!
لبخند ریزی زد.
پس برای همین دی او اینقدر حرص میزد.
+پدرش زنده اس؟!
-زنده اس و احتمالا همین الانم یه امگارو مارک و نات کرده و منتظره به دنیا اومدنه بچه اشه، اون عوضی آه خدایا، دلم میخواد بکشمش!
+خوبه ادامه بده... داری بهم اطلاعات جدید میدی!
دی او ساکت شد و چند بار پلک زد.
+مثل اینکه نباید اینارو میگفتی!
آهی کشید.
-نمیخوایی جلوشو بگیری؟! تو جفتشی!
+اهمیتی نمیدم! خوش حالم میشم یکی دیگه شب تا صبح رو دیکش سواری کنه... بگو غذامو بیارن!
-فکر میکردم تو با بقیه فرق داری! ولی توهم اجازه میدی یه آلفا هرطوری که میخواد باهات رفتار کنه!
شونه ای بالا انداخت.
+هرطوری که میخوایی فکر کن...
-با یه تو گوشی خوردن ساکت شدی؟!
+اهمیتی نمیدم!
دی او با حرص از اتاق بیرون رفت و محکم در رو بهم کوبید.
+چه خوش اشتهاهم هست... دوتا هرزه اورده!
کتابو بست و از پشت میز بلند شد.
نفس عمیقی کشید.
کل این هفته رو منتظر بود تا وارد رات بشه و سمتش بیاد ولی الان...
+ازش متنفرم!
روی تخت نشست و با اخم به دیوار نگاه کرد.
بعد چند دقیقه با تقه ای که به در خورد بلند شد و در رو باز کرد.
سینی غذارو از آلفایی که هر روز براش غذا میاورد گرفت.
+واقعا دوتا امگا اورده؟!
با تکون خوردن سر آلفا حرصی لبشو گاز گرفت.
+خودشم تو اتاقشه؟!
-بله تازه رفتن!
+تو امگا داری؟!
-بله!
+از وقتی امگاتو مارک کردی امگای دیگه ای رو هم به فاک دادی؟!
آلفا با چشمای گرد شده سرشو به علامت نه تکون داد.
+پس فقط من گیر یه حرومزاده افتادم!
داخل اتاقش شد و با پاش در رو محکم بست.
غذارو روی میز گذاشت.
+از کسی که از یه امگای همخوابه دنیا اومده انتظار بیشتری هم نمیشه داشت!
پشت میز نشست و مشغول غذا خوردن شد.
وقتی بشقابش خالی شد با کاردی که دستش بود توی بشقاب کشید و صدای دلخراشی ایجاد کرد.
YOU ARE READING
I'm not virgin ⛓️⚖️
FanfictionI'm not virgin ⛓️⚖️من باکره نیستم کاپل: کایهون، چانبک، شیچول، کریسهو ژانر: امگاورس، انگست، درام، اسمات خلاصه: از وقتی به سنی رسید که تونست تفاوت آلفا و امگا رو بفهمه، تو سرش کوبیدن که یه امگا حق نداره با کس دیگه ای به جز الفاش باشه. از ماهیت جنسیش...