Part 9 ⛓️⚖️

441 102 1
                                    


وقتی دست آلفا روی عضوش قرار گرفت، ناله اشو پشت لباش مخفی کرد.
-تو همین الانم تحریک شدی....
دستشو روی دست کای گذاشت و فشار داد.
+ولی من حالم خوبه!
آلفا نیشخندی زد.
-اوووم جدااا؟
وقتی شلوارکش کمی پایین کشیده شد از ترس نشست و خودشو عقب کشید.
آلفا اخمی بهش کرد.
-چیکار میکنی؟!
با تردید پرسید.
+تو که نمیخوایی همین امشب انجامش بدی؟
آلفا نیشخندی زد و بدنشو سمت خودش کشید.
-چرا؟ مگه فرقی داره؟!
دستشو رو قفسه سینه آلفا گذاشت و آروم نوازش کرد.
هییس! آروم باش سهون نباید ضایع بازی در بیاری...
+نه!
دستشو به کش شلوار آلفا رسوند.
+ولی دوست ندارم باکره بودنمو تو اتاقی که کنار اتاق پدرامه ازم بگیری...
لاله گوش آلفا رو بوسید.
+دلم میخواد وقتی برای اولین بار واردم میشی جوری برات ناله کنم که دیوارای اتاق به لرزه در بیان!
خدالعنتت کنه سهون، خودت شروع کردی که لعنت به خودت...
-حرفای قشنگی بلدی بزنی...
حرفای قشنگ به درک! چه طوری از این مخمصه نجات پیدا میکرد؟
اگه لخت میشد و آلفا کاریم باهاش نمیکرد، فقط کافی بود دستشو سمت باسنش ببره و بخواد لمس کنه، به فلاکت کشیده میشد.
+میخوایی برات ساک بزنم؟
-بلدی؟
اووه، صدای آلفاش دورگه شده بود...
آلفاش؟ این دیگه چه مالکیتی بود بهش داده بود؟
+تو بهم یاد میدی هوم؟!
با کمک آلفا شلوار و شرتشو در اورد.
به عضوش نگاه کرد و عضله های باسنشو سفت کرد.
اههه، امگای بی جنبه...
چرا امشب اینقدر تحریک شده بود؟
حتی تو هیتشم وقتی با یه آلفا رابطه برقرار میکرد تا این حد هورنی نمیشد...
یعنی همه اینا به خاطر این بود که آلفای مقدر شده اش روبه روش قرار داشت؟!
حالا میفهمید چرا آلفا و امگای اصلی وقتی هم دیگه رو ببینن هیت و راتتشون سخت تر میشه...
آروم دستشو سمت عضو آلفا برد.
+دوست دارم داخل خودم داشته باشمت...
با قهقه آلفا سرشو جلو برد و آروم عضو آلفا رو وارد دهنش کرد.
سایز آلفا رو واقعا دوست داشت.
یه سایز مناسب...
زبونشو دور کلاهک عضو آلفا چرخوند و قسمت بیشتری رو وارد دهنش کرد.
درسته با چندتا آلفای دیگه هم خوابیده بود ولی هیچ وقت به جز کریس برای کس دیگه ای ساک نزده بود.
درواقع همه اولینش با کریس بود.
دلش میخواست عضو الفارو به حلقش فشار بده و باعث نهایت لذتش بشه، اما نباید نشون میداد که بلده چیکار کنه....
با قرار گرفتن دست آلفا روی موهاش چشماشو بست.
فاااک...
خوده آلفا  میخواست به ته حلقش بکوبه!
با خوردن نوک عضوش به حلقش جلوی خودشو گرفت تا عق نزنه و با دستش محکم پای آلفا رو فشار داد.
-سهونااا... شت!
نگاهی به صورت آلفا کرد.
چه قدر قشنگ اسمشو صدا کرد.
بعد چند دقیقه که دهنش خسته شد.
دستشو رو دست الفا که سرشو گرفته بود گذاشت و عقب کشید.
فکشو با دستش ماساژ داد.
+نزدیکی؟
-اووم فکر کنم...
دنبال دستمال کاغذی گشت و با دیدنش. رو میزش بلند شد تا برداره.
با یاداوری اینکه هیچول میخواست بدونه دستمال داره یا نه، اهی کشید.
این خجالت اور بود.
رو تخت کنار پا آلفا دراز کشید و با دستش عضوشو تند تند پمپ کرد.
-اووه، لعنتی...
با بیرون اومدن کام آلفا نیشخندی زد.
اگه تو موقعیت دیگه ای قرار داشتن، خودش براش ساک میزد تا روی صورتش کام بشه.
ولی برای شب اول خیلی زود بود!
عضو آلفا رو آروم با دستش مالش میداد تا کامل خالی بشه.
دستمالو برداشت. دستشو و عضو آلفا رو تمیز کرد.
کای تکیه اشو از تخت برداشت و شونه سهونو گرفت.
-درش بیار...
با نگاه آلفا روی شلوارکش آب دهنشو قورت داد.
+برای چی؟!
-تحریک شدی!
با اینکه عضوش داشت میترکید و التماس میکرد که از شلوارک بیرون بیاد؛ سرشو به علامت منفی تکون داد.
+نه!
کای اخمی بهش کرد.
-حرف آلفاتو گوش نمیکنی؟!
لباشو روی هم فشار داد.
باید چیکار میکرد؟
صدای آلفا کمی بلند شده بود و تاثیرشو روی سهون گذاشته بود.
دلش میخواست شلوارکشو دربیاره و پاهاشو برای آلفا باز کنه.
براش ناله کنه و بخواد که تو سوراخش محکم بکوبه...
قبل اینکه آلفا کار دیگه ای بکنه سریع بلند شد و سمت دستشویی رفت.
+من شرطو نمیبازم!
خودشو داخل دستشویی انداخت و سریع درو قفل کرد.
شلوارک و شرتشو پایین کشید و به عضوش که از پریکام خیس شده بود نگاه کرد.
دستشو روی عضوش گذاشت و از تکون خوردنش احمقانه خندید.
با چندتا حرکت به دیوار تکیه داد و لبشو گاز گرفت.
به کامش که روی سرامیکا ریخته میشد نگاه کرد.
هیچ وقت به این حد از تحریکی نرسیده بود که فقط با چندتا حرکت توی یک دقیقه کام بشه.
بی حال تکیه اشو از دیوار گرفت.
دستشو سمت سوراخش برد و کمی از اسلیکشو پاک کرد.
رایحه اش کل دستشویی رو گرفته بود و باعث نفس تنگیش میشد.
دستشو شست.
نیاز داشت دستشویی کنه چون هنوز روی عضو فشار بود.
بعد اینکه کارشو کرد زمینو شست.
دستاشو شست و شلوارکشو بالا کشید.
به صورتش تو آیینه نگاه کرد و گونه های گر گرفته اشو لمس کرد.
+لمس کردنش... حس خیلی خوبی داشت.
قفل درو باز کرد و از دستشویی بیرون اومد.
به آلفا که شلوارشو پوشیده بود نگاه کرد.
+تو شرطو باختی!
-باشه! ولی من کسی نبودم که با ساک زدن دیک آلفام تحریک شم و کمتر از یک دقیقه ارضا شم!
ابروهاشو بالا فرستاد.
احتمالا با باز شدن شیر آب زمان ارصا شدنشو تخمین زده بود.
خب لعنت بهت سهون از همون اول شیر آبو باز میکردی...
بدون اینکه هودیشو برداره و بپوشه روی تخت دراز کشید و چراغ خوابو خاموش کرد.
سرشو رو بالش گذاشت و بدنشو سمت کای کشید.
+بغلم کن!
با چندثانیه مکث دستای آلفا از پشت دورش حلقه شد.
خنده ای کرد و پشتشو بیشتر به شکم آلفا چسبوند تا گرماشو بهتر حس کنه.
-چرا مثل بچه ها واکنش نشون میدی؟!
+میدونی چه حس خوبیه که تو بغل یه نفر خواب بری؟
-مگه تجربه اشو داشتی؟
اخمی کرد.
چرا همیشه از حرفای سهون دنبال سوال و جواب بود...
+تا قبل اینکه مدرسه برم هرشب تو بغل پدرام میخوابیدم...
وقتی آلفا چونه اشو رو موهاش کشید هوومی کرد.
-یه چندروزی نمیتونم ببینمت، از بلاک درم بیار!
ابروهاشو بالا فرستاد.
+چرا؟
-وارد رات میشم و چند روزی هم باید به سفر برم.
چیز دیگه ای نگفت، اما یه موضوعی خیلی ذهنشو درگیر کرده بود.
دلش میخواست بپرسه ولی دوست نداشت جوابی که دلش نمیخوادو بگیره...
یعنی وقتی وارد رات میشد، یه امگا رو برای همخوابی باهاش انتخاب میکرد؟ حتی با وجود اینکه امگای خودشو داشت؟!
چشماشو بست و سعی کرد اهمیتی به این موضوع نده.
به هرحال هیچ فرقی به حال سهون نمیکرد و از امگا یا امگاهایی که قرار بود آلفا باهاشون وقت بگذرونه ممنون بود چون باعث میشد که دست سهون رو نشه!
................
پتو رو روی سرش کشید تا نوری که از پنجره می اومد اذیتش نکنه.
غلتی زد و پاهاشو رو ملافه اش کشید.
هوا کامل روشن شده بود اما دلش نمیخواست بلند بشه، هنوز خوابش میاومد.
چنددقیقه بعد با حرص بلند شد و سمت دستشویی رفت.
دیدید میخوایید بخوابید اما دستشوییتون میگیره و نمیتونید؟
این بدترین حالته...
آدم دلش میخواد خودشو خیس کنه اما دستشویی نره...
بعد اینکه دستشوییشو کرد و بیرون اومد سمت تختش رفت که حس کرد یه چیزی کمه...
+اوووه، کجاست؟
به اطراف اتاق نگاهی کرد و بعد احمقی نثار خودش کرد.
+خب اسکل چرا اتاقتو نگاه میکنی؟ نیست دیگه!
گوشیو برداشت و با دیدن ساعت چشماش گرد شد.
ساعت ۱۱ ظهر بود.
هیچ وقت تا این موقع نمیخوابید.
هودیشو برداشت و تنش کرد.
از اتاق بیرون رفت.
اول نگاهی به حال انداخت و بعد به آشپزخونه رفت.
مثل همیشه هیچولو توی آشپزخونه پیدا کرد.
+آپا، این پسره کجاست؟
هیچول که درحال تزئین کردن کوکی هاش بود  نگاهی به سهون کرد.
-آلفات؟ اگه بفهمه اینطوری صداش میکنی خوشش نمیاد!
دهن کجی ای به هیچول کرد و یدونه از کوکی هارو قاپید.
+چیه؟ انتظار داری مثل تو عزیزم صداش کنم؟ اووق...
هیچول اخمی بهش کرد.
-اونی که داری میخوری سفارش مشتریه...
لبخندی زد و سرشو کج کرد.
+ولی تو همیشه بیشتر درست میکنی تا منم بخورم...
دستاشو پاک کرد.
+آپا، وقتی رفتم برات یه مغازه کوچیک میگیرم، اونوقت دیگه لازم نیست تو خونه شیرینی درست کنی مشتریای بیشتری هم داری!
-من دیگه رویای یه مغازه شیرینی فروشی رو ندارم، سنی ازم گذشته...
لباشو با اخم روی هم فشار داد.
+اهه، نگفتی کجا رفته؟
هیچول با اخم بهش توپید.
-آلفای لعنتیه توعه، از من میپرسی؟
ابروهاشو بالا فرستاد.
مثل اینکه عصبیش کرده بود.
+من میرم پیش لوهان، قبل غروب برمیگردم!
-روز تعطیل میخوایی بری خونه مردم چیکار کنی؟
با حرص گفت:
+اونا که مثل شما نیستن که روز تعطیل هم کار کنن، میرن تفریح، فردا هم چون امتحان داریم قطعا لوهان نرفته... ولم کن آپا اه!
....................
سرشو رو پای کریس گذاشته بود و روی مبل دراز کشیده بود.
به دروغ گفته بود که میخواد  پیش لوهان بره اما اومده بود پیش بکهیون و برای اینکه حوصله اش سر نره به کریس هم زنگ زده بود تا پیششون بیاد.
نگاهشو از تی وی گرفت و به کریس نگاه  کرد.
ناخوداگاه تو ذهش شروع به مقایسه کردن، کرد.
کریس کسی بود که بیشتر از آلفاهای دیگه باهاش درارتباط بود و خوب باهاش رابطه بیشتری هم داشت.
تازه خیلی هم خوش اخلاق و بادرک و شعور بود.
توی سکسم خیییلی عالی بود.
ولی آلفای خودش...
خب قیافه اش بد نبود اما از لحاظ اخلاقی و شعور بهش نمره صفر رو میداد.
ولی آلفاش، حس عجیبی بهش میداد...
جلوی آلفاش دوست داشت یه امگای معمولی باشه تا یه امگای مستقل و عصبی...
روی مبل چرخید و به بکهیون نگاه کرد.
+بکهیون رایحه ات چیه؟!
-اهه، فکر کنم هلو؟!
+هلو مگه بو میده؟!
-نمیدونم... حدس خودم اینه، کسی بهم نگفته رایحه ام چیه خب...
+نمیخوایی بری آلفاتو تا قبل دادگاه ببینی؟!
بکهیون با بغض به سهون نگاه کرد.
-میترسم... اگه دوباره حرفاشو تکرار کنه چی؟ که گولش زدم و دروغ گو ام؟
اهی کشید.
+هردوتامون گیر دوتا عوضی افتادیم...
بکهیون با حق به جانبی گفت:
-چانیول عوضی نیست اما آلفای تو خیلی عوضیه...
با چشمای گرد شده به بکهیون نگاه کرد و خندید.
کریس لبخندی زد و دستشو تو موهای سهون فرو کرد.
-نباید توهم مثل بکهیون از آلفات دفاع کنی؟
دهن کجی ای به کریس کرد.
+ازش متنفرم... صبح بدون اینکه هیچی بگه منو ول کرده رفته، حس همخوابه های یه شبه رو داشتم...
کریس پوزخندی زد.
-چیکار کردی؟
چشماشو روی هم فشار داد.
+هیچییی...
-مشکوک میزنی...
از روی پای کریس بلند شد و نشست.
دوباره رو به بکهیون کرد.
+اگه بتونی آلفاتو ببینی خیلی خوبه... توی راتشه، باهاش بخواب... مجبورش کن مارکت کنه اونطوری دیگه نمیتونه ولت کنه...
-از کجا میدونی تو راته؟
+کای بهم گفت... برو ببینش، تهش میندازتت بیرون دیگه، ولی حداقل امتحان کردی...
بکهیون با عصبانیت بلند شد.
-مگه من آشغالم که بندازتم بیرون؟ ترجیح میدم‌مجازات بشم ولی نرم ببینم با امگای دیگه ای باشه و دوباره طردم کنه... من آلفامو دوست دارم سهون، نمیتووونم، میفهمی؟!
نگاهش بکهیونو که وارد اتاق شد و در رو بست دنبال کرد.
+داره فرصتشو از دست میده...
کریس شونه ای بالا انداخت.
-حق داره! حتما حرفایی که شنیده و کاری که باهاش کرده سنگین تموم شده که دوست نداره دوباره تکرار بشه...
سرشو رو شونه کریس گذاشت.
+تو خودت میخوایی چیکار کنی؟
کریس با تعجب بهش نگاه کرد.
-من؟
سرشو تکون داد و خمیازه ای کشید.
+اوهوم، با سوهو چیکار میکنی؟
کریس نیشخندی زد.
-لازم نیست کاری کنم... اون خودش سمتم میاد.

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Where stories live. Discover now