Part 31⛓️⚖️

935 250 45
                                    

شرط ووت پارت بعدی ۲۰۰ تا هست، و تا ووتا نرسه اپ نمیکنم!

چندبار جوانب رو سنجید و بالاخره شماره کریس رو گرفت.
کریس جدا از آلفا بودنش، یه دوست واقعی هم برای سهون بود!
-سهونا؟!
با ذوق دستشو روی دهنش گذاشت تا جیغ نزنه. بعد یه سال صداشو شنیده بود و دلش میخواست گریه کنه.
-خوبی؟!
دستشو از روی دهنش برداشت و اروم گفت:
+خوبم! الان که صداتو شنیدم خیلی بهترم!
-چرا آروم حرف میزنی؟!
+چون میترسم یکی بیاد! کسی نمیدونه موبایل دارم!
-اذیتت میکنه؟!
لباشو روی هم فشار داد و بغ کرده گفت:
+خیلی زیاد...
کنار تخت نشست و کل ماجرا رو برای کریس توضیح داد.
با تموم شدن حرفاش، کریس با اعتراض گفت:
-اینقدر براش مهم بوده که ده برابر به دکتره پول داده؟!
اخمی کرد.
+خیلی حس بدی داشت! میدونی دکتره چی گفت؟!
-چی؟!
ذوق زده لبخندی زد.
+گفت که حتی توی اولین رابطه ام هم زخم نشدم و کسی که باکرگیمو گرفته یه آلفای کاربلد بوده...
کریس تک خندی زد.
-کار بلد؟!
+اوهوم! وقتی من زخم نشدم... یعنی امگاتم زخم نشده! چه خبر از سوهو؟! رشته ای که میخواست قبول شد؟!
صدای کریس گرفته شد.
-قبول شد! ولی اگه میتونستم هیچ وقت نمیزاشتم به دانشگاه بره!
کنجکاو پرسید:
+چرا؟! اتفاقی افتاده؟!
-دقت کردی از هرچیزی متنفر باشی همون اتفاق برات میافته؟! تو از یه آلفایی مثل کای متنفر بودی و دقیقا همون طوری نصیبت شد! من هم...
حرف کریس رو قطع کرد.
خوب میدونست از چی متنفره و خط قرمزش چیه!
+از خیانت... بهت خیانت کرده!
کریس حرفشو تایید کرد.
-با استاد دانشگاهش! برای نمره... معلوم نیست چندبار باهاش خوابیده، مطمئنم به یک بار ختم نشده!
+از کجا فهمیدی؟!
-توی کافه با بکهیون قرار داشتم، رایحه اشو حس کردم و دیدمشون... بدنش خشک شده بود! نه حرکت میکرد نه حرفی میزد!
شوکه پلکی زد.
نمیدونست الان توجهشو به بکهیون بده یا سوهو!
بکهیون تونسته بود، بیرون بیاد و با کریس ارتباط بگیره، پس حالش خوب بود...
+تو چیکار کردی؟!
-بهش گفتم فقط برای جمع کردن وسایلش برگرده و خودمم دیگه خونه نرفتم!
+میخوایی طردش کنی؟!
-آره! فکر کردی اون براش مهمه که یه آلفا داشته باشه یا نه؟!
+اگه طردش هم کنی اون به خوابیدن با آلفاها دیگه ادامه میده، توهم مجبور میشه یه امگای دیگه رو مارک کنی تا حداقل توی راتت اذیت نشی! مارکش نکردی... پس هیچ وقت به یه امگای طرد شده که جامعه ازش متنفره تبدیل نمیشه!
-میدونم!
عصبی گفت:
+میدونی؟! همین؟ بهت گفتم به عنوان امگای دومت مارکم کن، اگه اینکارو میکردی، نه من الان اینجا بودم نه امگات بهت خیانت میکرد.
-سهون، چرا ارزش خودتو پایین میاری؟! اینکه میگی به عنوان امگای دوم مارک میکردمت، فقط خودتو کوچیک میکرد!

+چون دوستت دارم! به قدری که حاضرم امگای دومت باشم!
کریس با عصبانیت بهش توپید.
-سهون! تو آلفای خودتو داری منم امگای خودمو!
+نه من آلفامو میخوام نه تو امگاتو...همیشه به این فکر میکردم چرا تو آلفای من نیستی! قراره حسرتش به دلم بمونه!
-سهون، ما قرارمون این نبود!
لباشو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید.
+میدونم!
-پس لطفا این حرفو نزن...
+باشه، ببخشید... بهتره قطع کنم، امیدوارم بتونم ببینمت...
-منم همینطور، قوی باش! تو میتونی...
آب دهنشو قورت داد تا معلوم نشه بغض کرده.
+باشه...
با قطع شدن تماس، زیر گریه زد و اجازه داد اشکاش سرازیر بشه.
شخصیتش طوری نبود که سر کوچک ترین چیزا گریه کنه، اما دلش پر شده بود و دیگه طاقت نداشت.
میخواست آروم تر گریه کنه تا صداش بیرون نره اما نمیتونست.
کریس برای چندمین بار ردش کرده بود!
درسته که چندبار به شوخی بهش گفته بود امگای دومت میشم، اما پشت این شوخی یه حس دیگه پنهان شده بود!
+چرا باید جفت تقدیر شده داشته باشیم؟!م...من از جفت تقدیر شده ام متنفرم!
با باز شدن در سریع گوشی رو زیر تخت فرستاد و اشکاش رو پاک کرد.
امیدوار بود او امگای وحشی نباشه که به خاطر گریه کردن مسخره اش کنه!
سرشو چرخوند تا ببینه کیه، شوکه پلک زد.
کاش همون امگای وحشی بود!
آلفای عزیییزش بود!
بلند شد و با اخم بهش نگاه کرد.
چرا اومده بود؟!
+چی میخوایی؟
کای در اتاق رو بست و جلوتر اومد.
-گریه میکنی؟!
دوباره دستاشو روی صورتش کشید.
+به تو ربطی نداره!
کای در سکوت بهش نگاه کرد.
طرز نگاه کردنش همیشه اعصاب سهونو بهم میریخت!
محض رضای خدا، مگه رییس جمهوری چیزیه که اینقدر متکبر نگاه میکنه؟
+از جونم چی میخوایی؟! چرا اینکارو میکنی؟!
کای بهش نزدیک تر شد و اخمی کرد.
-تو چرا دروغ گفتی و الکی نقش بازی کردی؟!
عصبی خندید:
+چیه؟ انتظار داشتی بهت بگم باکره نیستم؟! بعدشم میذاشتم هرکاری میخوایی بکنی؟! هرچند که الانشم هر کاری که خواستی انجام دادی!
کای نگاهی به سینی صبحانه کرد.
-هنوز که کاری نکردم!
عصبی دستاشو مشت کرد و دندوناشو روی هم فشار داد.
دیگه چیکار میخواست بکنه؟!
-اینکه اینجا باشی رو خودت انتخاب کردی!
فکر کردی اگه تسلیم اون آلفاها میشدی، الان کنار من بودی؟!
پوزخندی زد و نمایشی تعظیمی کرد.
+واقعا ممنونم آلفا... لطف بزرگی بهم کردید!
-وعده های غذاییت رو کامل بخور... بهشون گفتم غذاهای مقوی برات درست کنن، قراره هیت سختی رو بگذرونی!
عصبی نفسشو بیرون فرستاد.
+ازت متنفرم!
-منم علاقه ای به اینکه از امگایی استفاده کنم که زیر صد نفر رفته، ندارم!
صداشو بالا برد.
+پس استفاده نکن!
-ترجیح میدم بچه هام از امگای خودم باشن!
تمسخر آمیز خنده ای کرد.
+من هیچ وقت، قرار نیست توله های حرومزاده ای مثل تو رو دنیا بیارم!

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora