Part 23⛓️⚖️

587 181 76
                                    

دلم نیومد به خاطر ۲۰ تا ووت دیر اپ کنم، ولی این پارت رو به ۱۵۰ تا برسونید🥲🥲 دلم نشکونید دیگه

+هنوز بدنت درد میکنه؟!
-یه خورده...
لیوان آب پرتقال رو جلوش گذاشت.
+از کجا میدونستی من و سهون باهم رابطه داشتیم؟!
سوهو با حرص دستشو دور لیوان آبمیوه حلقه کرد.
-یه روز سهون گوشیشو داد تا یه فایل درسی رو براش پیدا کنم... صفحه اول چتاش با تو بود و منم اتفاقی دستم خورد رو قسمت ویدیو و ویدیوهاایی که تو براش فرستادی یا اون برات فرستاده بود رو دیدم...
کریس ابروهاشو بالا فرستاد.
منظورش ویدیوهای مثبت هجده شون بود؟!
+چرا هیچی به خودم نگفتی؟!
غمگین به آلفاش نگاه کرد.
-چی میگفتم؟! که با دوستم رابطه داشتی؟! میخواستی چی جوابمو بدی؟ اینکه حتما آلفایی و بهم مربوط نیست درسته؟!
کریس خم شد و گونه سوهو رو نوازش کرد.
+نه... متاسفم، متاسفم که اون چیزا رو دیدی، اینو بدون تو امگای من هستی، خودتو با سهون مقایسه نکن!
سوهو با بیچارگی ناله ای کرد.
-چرا سهون؟! یعنی هروقت ما دوتارو میدی رایحه اونم حس میکردی؟ آه ازش متنفرم ...
+میخواستم از اینکه با آلفاهای دیگه بخوابه و خودشو خراب کنه جلوگیری کنم ولی بازم فایده ای نداشت... کار خودشو کرد...
سوهو دست کریس رو پس زد و کمی از آبمیوه اش خورد.
-به خاطر اون باید همچین دردی رو تحمل کنم، امیدوارم اون آلفای عوضیش پیداش کنه و تیکه تیکه اش کنه...
کریس نفس عمیقی کشید.
مثل اینکه رابطه دوستی سهون و سوهو برای همیشه به پایان خودش رسیده بود.
برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت:
+میخوایی امروز برات مرخصی بگیرم تا بیشتر استراحت کنی؟!
سوهو مصمم به چشمای کریس نگاه کرد.
-به آلفاش بگو کجا رفته تا پیداش کنه...
کریس عصبی اسم امگاش رو به زبون اورد.
+سوهو، بس کن...
-باید پیداش کنه تا بفهمه سزای خوابیدن با آلفای بقیه چیه!
کریس از پشت میز بلند شد.
+اگه بخوایی این موضوع رو کش بدی دیگه حرفی باهات ندارم... امروز رو استراحت کن
با رفتن آلفاش با حرص مشتشو رو میز کوبید.
چرا هنوزم به سهون توجه میکرد؟! کسی که این وسط آسیب دیده بود امگاش بود نه سهون...
..........................
-احتمالا مکانشو عوض کرده وگرنه تا الان پیداش میکردیم!
کای چشماشو با خستگی فشار داد.
بیشتر از ۲۴ ساعت بود که چشماشو روی هم نذاشته بود و حالش بد بود.
چانیول دستاشو توی هم حلقه کرد.
-حداقل فهمیدی که خرس سیاه نگرفتتش!
-ولی حتما خبر دار شده که امگای کای فرار کرده و خب شاید اونم دنبالش بگرده؟! از یه طرف باید سهون رو پیدا کنیم از یه طرف دیگه ام باید مواظب باشیم اون پیداش نکنه.
چانیول آهی کشید.
فرار امگای کای بیشتر از چیزی که فکر میکرد، دردسر ساخته بود!
-نظرت چیه به لی هیونگم بگیم که دنبال سهون بگرده؟! اون بیشتر می تونه کمک کنه!
کای دستشو از روی چشماش برداشت.
+اگه بفهمه سهون برای چی فرار کرده بیشتر به اون کمک میکنه تا من...
چانیول شونه ای بالا انداخت.
-خوب بهش نگو برای چی فرار کرده، بگو ترسیده و فرار کرده...
کای اشاره ای به دی او کرد.
+به نظرت میتونه بهش چیزی نگه؟!
دی او با چشمای گرد شده بهشون نگاه کرد.
-من چیزی نمیگم... ولی اون همیشه ازم حرف میکشه!
چانیول نیشخندی زد.

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt