Part 14 ⛓️⚖️

515 125 43
                                    

زنگ آزاد مطالعه بود و هرکسی ترجیح میداد که کار خودشو کنه.
دو روز از شروع هفته گذشته بود و سوهو امروز به مدرسه اومده بود.
آروم روی صندلیش به پشت چرخید و دستشو روی میز سوهو گذاشت.
+چه طور بود؟!
سوهو با حرص نفسشو بیرون فرستاد.
-این دهمین باره که میپرسی! به توچه...
شونه ای بالا انداخت.
+فقط میخوام از تجربه هات استفاده کنم، کل این سه روز باهاش سکس کردی؟!
سوهو با ترس به اطرافش نگاه کرد و هیسی گفت.
-ساکت شو! الان همه میفهمن!
+جوابمو بده خوب... رایحه ات چیه؟!
-وانیل!
اوه کشداری گفت.
+وانیل و دارچین... عجب ترکیب رایحه ای!
سوهو با اخم به سهون نگاه کرد.
-تو از کجا میدونی رایحه کریس چیه؟!
دهن کجی ای به سوهو کرد.
+ازش پرسیدم! چرا عصبی میشی؟!
-به نظرت خوبه ازت بپرسم رایحه آلفات چیه؟!
لبخندی زد.
+اولا که اینقدر برام بی اهمیته که حتی ازخودشم نپرسیدم... دوما برام مهم نیست میخوایی بپرس یا نه... اصلا برو باهاش بخواب، ذره ای برام اهمیت نداره!
سوهو نیشخندی زد.
-حق داری سهونا... آلفایی گیرت اومده که ذره ای اهمیت به خودت نمیده!
اخمی کرد.
+الان داری پز کریسو میدی؟ فکر کردی اینکه مارکت نکرده یعنی بهت اهمیت میده؟
-نه، من پز نمیدم! ولی خوب حقیقت. تلخه! آلفات واقعا مزخرفه!
-بحثتون سر چیه؟! اگه نمیخوایید به مطالعتون برسید، میتونید از کلاس بیرون برید!
سهون لبشو گاز گرفت و به معلم عمومیشون خیره شد.
-هیچی! فقط داره حرصشو از آلفایی که گیرش اومده سر من خالی میکنه!
با تشر به سوهو توپید.
+ساکت شو! چرا چرت و پرت میگی!
-سهون، آلفاتو دیدی؟!
با مردمک گشاد شده به معلمش خیره شد.
+ب... بله!
-پس چرا فرمتو تکمیل نکردی؟
+اومم... فکر نمیکردم مهم باشه. سوهو هم هنوز فرمشو پر نکرده!
معلمشون نیشخندی زد.
-اشکال نداره، بیا بریم بهت فرم میدم، برای سوهو هم بیار...
با چشمای گرد شده به رفتن معلمشون خیره شد.
+بدبخت شدم... سوهو بعدا میکشمت!
با استرس وارد دفتر معلما شد.
اخر وقت بود و فقط معلم عمومیشون توی مدرسه حضور داشت.
کنار میز معلمش ایستاد و نفس عمیقی کشید.
-آلفات میدونه باکره نیستی؟!
به زور لبخندی زد.
+با این موضوع مشکلی نداره!
معلمش پوزخندی زد.
-پس اشکال نداره که درباره این موضوع باهاش صحبتی داشته باشم!
نفس عمیقی کشید.
یه روز که تو مدرسه بود وارد هیتش شده بود و تا خانواده اش بیان میخواست یه جوری مدرسه رو بپیچونه و با یکی بخوابه...  و دقیقا وقتی که داشت با کریس در این موضوع پشت تلفنش حرف میزد معلمش شنیده بود و میدونست که باکره نیست.
با کلی التماس راضی شده بود که به خانواده اش نگه، اما الان چه مرگش شده بود؟!
+این موضوعی که مربوط به من و آلفامه، شما چرا میخوایید دخالت کنید؟!
معلمش خندید و شونه ای بالا انداخت.
-اگه توی راتم باهام باشی دیگه لازم نیست من دخالتی کنم!
شوکه به معلم عوضیش نگاه کرد.
+شما امگای خودتونو دارید!
معلمش سری تکون داد و خنده وقیحانه ای کرد.
-مهم نیست، به هرحال امگاهایی مثل تو مد سلیقه امه، خوب چیکار میکنی؟!
پوکر شونه ای بالا انداخت.
+درسته باکره نیستم، ولی آلفاها انتخاب نمیکنن که من باهاشون بخوابم، من انتخاب میکردم که با چه آلفایی بخوابم و شما در حد من نیستید!
-پس مشکلی نداری که به آلفات بگم؟!
پوزخندی زد.
+اینکه بری به آلفام بگی برام بهتره تا بخوایی یه بار به بهونه آلفام باهام بخوابی و بعدش بهونه های دیگه...
معلمش با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد.
-فکر کردی نمیگم؟! مطمین باش میگم!
فرم رو از روی میزش برداشت.
+روز خوش!
از دفتر معلما بیرون اومد و سمت کلاسش رفت.
باید یه فکری میکرد وگرنه  بدبخت میشد!
.....................
همه در حال رفتن به خونه هاشون بودن.
نگاهی به اطرافش کرد و وارد دستشویی شد.
وارد یکی از دستشوییا شد و درشو نصفه بست تا کسی نفهمه داخل دستشوییه.
نفس عمیقی کشید.
باید صد درصد توانشو برای این کار میذاشت.
نفس عمیقی کشید.
+چه طوری گریه کنم؟!
بلند شد و از دستشویی بیرون رفت.
تا نگهبان مدرسه رو چک نکرده بود باید سریع کارشو انجام میداد و قایم میشد.
مایع دستشویی رو به مقدار زیادی کف دستش ریخت.
شیر آبو باز کرد و وقتی قشنگ با مایع و آب کف درست کرد شیر آبو بست.
نفس عمیقی کشید و چشماشو درشت کرد.
سریع  دستاشو به چشماش زد و با سوختن چشماش لبشو گاز گرفت و پاشو محکم روی زمین کوبید.
+خدایا منو بکش از دست این بدبختی راحت شم
سعی کرد چشماشو باز کنه که باعث بشه اشک بیشتری بریزه.
+لعنت بهتون...
وارد دستشویی شد و دوباره درو نصفه بست
امیدوار بود مثل همیشه نگهبانشون فقط یه نگاه جزئی بندازه و بره.
قبل اینکه سوزش چشماش تموم بشه  شماره کای رو گرفت.
تمام سعیشو میکرد چشماشو باز نگه داره تا بیشتر  بسوزه و اشک بیاد تا صداش بیشتر تو دماغی و درحال گریه کردن به نظر بیاد.
با جواب دادن کای نفسشو تند کرد.
+ک...کااای؟!
-چیشده؟!
الکی بغض ظاهریشو شکوند.
+م...میشه بیایی دنبالم؟! م...من...
-داری گریه میکنی؟! کجایی؟! چیشده؟
+تو دستشویی مد...مدرسه
هقی زد و ادامه داد.
+میشه زود بیایی؟ خیلی میترسم!
-آروم باش و بگو چه اتفاقی برات افتاده.
پوکر به در دستشویی زل زد.
+بهم ...میخواست، دست درازی کنه!
با قطع شدن تماس با تعجب به گوشی نگاه کرد.
الان میاومد دیگه؟!
نفسشو با اه بیرون فرستاد.
+باید بیاد! مثلا بهم دست درازی کردن دیگه!
روی توالت نشست و نفس عمیقی کشید.
+اوومم چه جوری صحنه سازی کنم؟!
آیینه کوچیکی که همیشه همراهش بود رو همراه جامدادیش دراورد.
+اگه نیاد چی؟!
پرگارشو دراورد و نگاهی به سوزنش کرد.
+حالا من صحنه سازیو انجام میدم تا بقیه اش...
سوزنو رو نقطه پایین لبش گذاشت.
چشماشو بست و آروم فشار داد تا لبش زخم بشه.
پلکاشو با درد فشار داد و برای بار هزار ام آلفاهارو لعنت کرد.
چشماشو باز کرد و به لبش که زخم شده بود نگاه کرد.
+اوه ریدم، خیلی زخم شد!
دستشو روی لبش کشید که تا عمق وجودش سوخت.
+فااااک... لعنتی!
موهاشو بهم ریخت و چندتا دکمه اول لباسشو باز کرد.
آیینه رو عقب نگه داشت تا دید بیشتری به خودش داشته باشه.
+فکر کنم باید بیشتر خودزنی کنم!
دستشو لای موهاش کرد و حسابی بهمشون ریخت.
+باید یه کاری کنم مثلا به غیرتتش بربخوره‌.
دکمه شلوارشو باز کرد و زیپشو پایین کشید.
چشماشو بست و چندبار محکم در گوشی به خودش زد تا صورتش سرخ بشه.
از اونجایی که پوستش حساس بود میدونست که جای انگشتاش حتما میمونه.
+فکر کنم دیگه خودزنی کافی باشه!
روی زمین نشست و پاهاشو توی شکمش جمع کرد.
اگه یه درصد نقشه اش نمیگرفت و خاک تو سر می شد ، اونوقت باید چه غلطی میکرد؟
گوشیو روشن کرد و یکی از بازی هارو باز کرد.
+وقتی یهویی قطع کرده یعنی که هرچی دم دستش بوده رو کنار گذاشته و داره میاد...
شونه ای بالا انداخت و تمرکزشو به بازیش داد.
حدود یه ربع گذشت که با باز شدن در دستشویی سریع گوشیشو خاموش کرد و دستاشو دور خودش حلقه کرد.
-سهون؟! کجایی؟!
لبخند عمیقی زد، اومده بود.
چندبار پلک زد. خب الان چه طوری دوباره گریه اشو در میاورد؟!
متاسفانه به این قسمت فکر نکرده بود!
-سهووون؟!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی  صداش ترسیده و آروم به نظر برسه.
+کای؟ تویی؟
وقتی در دستشویی که داخلش بود باز شد ترسیده نگاهشو به کای داد.
کای جلوی سهون زانو زد و با دقت بهش نگاه کرد.
-کی این بلارو سرت اورده؟
الان وقت نهایت مظلوم نمایی بود.
دستاشو باز کرد و خودشو تو بغل کای انداخت.
+من خیلی میترسم! اگه نمیتونسم فرار کنم معلوم نبود چه بلایی سرم می اومد!
کای نفسشو کلافه بیرون فرستاد.
در حد مرگ عصبی بود و تصور اینکه کسی به امگاش دست زده باشه دیوونه اش میکرد.
-فعلا بیا از اینجا بیرون بریم.
آروم بلندش کرد و نگاهی به وضعیتش کرد.
دستشو سمت شلوارش برد تا زیپ و دکمه اشو ببنده.
یعنی یکی به خودش جرئت داده بود تا این مرحله پیش بره؟!
با زیرکی خودشو عقب کشید و سریع دستشو روی شلوارش گذاشت.
+خودم میبندم!
بعد اینکه دکمه شلوارشو بست دستشو روی دکمه های لباسش گذاشت.
میتونست عصبانیتو از تک تک سلولای آلفا حس کنه.
کای نفسشو کلافه بیرون فرستاد و دست سهونو گرفت.
همراه آلفا به بیرون کشیده شد.
میخواست اعتراض کنه که خیلی دستشو محکم گرفته اما جرئتشو نداشت.
وقتی بیرون دستشویی رفتن با تعجب به نگهبان مدرسه نگاه کرد.
کای اخمی کرد و رو به نگهبان با عصبانیت گفت:
-بهت گفتم که امگام اینجاست!
نگهبان با تعجب به وضعیت سهون نگاه کرد.
-من دستشویی رو نگاه کردم!
-بهتره حواستو بیشتر جمع کنی!
وقتی دوباره دستشو کشید، ناله کرد.
+میشه آروم تر دستمو بگیری؟! درد گرفت!
با ول شدن دستش نگاهی به دور مچش که قرمز شده بود کرد و فوشی توی دلش به آلفا داد.
وقتی سوار ماشین شد با کوبیدن در توسط آلفا با ترس بهش نگاهی کرد.
واقعا عصبی بود!
به راننده و امگایی که همیشه با آلفاش بود نگاه کرد.
رابطه این امگا با کای چی بود؟!  چرا همه جا باهاشه؟!
-توضیح بده!
زبونشو روی لبش کشید که  باعث سوزشش شد.
+آخ... لعنتی میسوزه!
-سهون توضیح بده که اصلا حوصله ندارم!
-کجا بریم؟!
-برو خونه!
اخمی کرد.
چرا اینقدر ملایم جواب این امگا رو میداد؟ بعد به امگای خودش که میرسید با اخم و تن صدای بالا، حرف میزد؟!
وقتی نگاه منتظر آلفا رو دید، اخماشو باز کرد.
+داشتم با سوهو بحث میکردم، زنگ آخر بود و مطالعه آزاد داشتیم. بحث درباره تو و کریس بود، یهو معلمم سر وکله اش پیدا شد. گفت که آلفاهاتونو دیدید و باید فرم رو تکمیل کنیم، بعدش من رفتم تا فرم بگیرم.  اونجا شروع کرد به گفتن اینکه من خیلی کیوتم و خیلی خوش به حال آلفام شده که کسی مثل من گیرش اومده، چون از نظرش همه چی تمومم و اینارو گفت، منم با یه لبخند جوابشو دادم و به کلاسم برگشتم. زنگ که خورد دوباره صدام کرد و خوب یهو بهم نزدیک شد و شروع کرد لمسم کنه، منم اول شوکه شده بودم تا  از شوک و مقلوب بودن در بیام طول کشید ولی بعدش هر طوری بود ازش جدا شدم و یه لقد به جای حساسش زدم و فرار کردم!
کای نیشخندی زد و یه تار ابروشو بالا فرستاد.
-میدونست آلفا داری و بازم اینکارو کرد؟!!
چشماشو مظلوم کرد و به کای چسبید.
سرشو روی سینه آلفا گذاشت.
+نمیدونم! فقط اینو میدونم که خیلی زیاد ترسیدم و جرئت اینو که دیگه پامو تو مدرسه بزارمو ندارم!
کای دستاشو دور سهون حلقه کرد.
-اسمش چی بود؟
+لی سومان!
-شنیدی؟ خودت که میدونی باید چیکار کنی!
با تعجب به کای و بعد به امگا که سرشو تکون داد، نگاه کرد.
دلش میخواست قهقهه بزنه.
دقیقا همونی شد که میخواست.
دست کای رو گرفت و انگشتاشو  دور دستش حلقه کرد.
+نمیخوام دیگه ببینمش! کاری کن که دیگه نبینمش! حتی توی فاصله ده متریمم قرار نگیره... فقط نفهمه تو بودی... نمیخوام برای‌توهم تهدیدی بشه!
کای پوزخندی زد.
-هه برای من؟! هیچ چیزی نمیتونه برای من تهدیدی باشه!

..............
وارد اتاق خواب کای شد و سعی کرد فکشو  ببنده.
دهنش از این همه جمال و کمال باز مونده بود.
با دیدن تم مشکی اتاق اخمی کرد.
حس افسردگی بهش دست نمیداد؟!
-شام هرچی باشه میخوری؟! غذایی هست که دوست نداشته باشی؟!
+هرچی باشه میخورم، اومم راستی، چرا نرفتی خونه آبام؟! اگه بدونه همینطوری اومدم خونه تو ناراحت میشه!
کای شونه ای بالا انداخت.
-باهاش صحبت کردم، با این قضیه مشکلی نداشت.
دوباره نگاهشو به اتاق داد.
وسیله خاصی تو اتاق نبود اما نگاه روی تخت بزرگ و سلطنتی که وسط اتاق بود قفل میشد.
یعنی چند نفرو روی این تخت کرده؟!
+تختت قشنگه، ولی اتاقت نه... راجب خونه...
آهی کشید.
با اینکه شیوون یه قاضی خوب بود ولی آپارتمانی که داشتن متراژش یک سوم حیاط اینجاهم نمیشد.
+پول امگاهای زبون بسته، خیلی خوب بهت ساخته...
کای اخمی کرد.
-باز شروع کردی؟! بهت گفتم حق دخالت توی این مسائلو نداری!
چشم غره ای به آلفاش رفت و روی تخت نشست.
دلش میخواست باهاش در این مورد بحث کنه اما حوصله دعوا نداشت.
+میشه حموم برم؟! حس خوبی ندارم، اون آلفای لعنتی... هنوز جای لمساشو حس میکنم.
تقه ای به در اتاق زده شد و بعدش در باز شد.
-دوتا از محافظارو میبرم!
-یه کاری کن که فقط بتونه نفس بکشه...
دی او با چشمای گرد شده به کای نگاه کرد.
با اینکه معنی حرفشو خوب فهمیده بود بازم پرسید.
-چیکار کنم؟!
کای سمت سهون رفت و چونه اشو گرفت و آروم انگشتو روی لب سهون کشید.
-باید اینو هم بهت توضیح بدم؟! لباش لبای امگای منو لمس کرده و دستاش بدنشو...
با چشمای گرد شده به کای نگاه کرد و آب دهنشو قورت داد. داشت درباره معلمش حرف میزد؟!
دی او سری تکون داد.
-فهمیدم...
با رفتن امگا و بسته شدن در، شوکه پلکی زد.
یه ذره دلش برای معلمش سوخت... بیچاره کاری نکرده بود ولی قرار بود نابود بشه.
لبخندی زد.
حداقل بهتر از این بود که خودش نابود بشه.
-به چی میخندی؟!
نگاهشو به کای داد و لبخندشو جمع کرد.
البته به زودی خودشم نابود میشد.
+فکر میکردم این چیزا فقط توی فیلما اتفاق می افته... هرچند که از این جور فیلما همیشه متنفر بودم!
عقب کشید تا کای چونه اشو ول کنه.
+من میرم حموم...
-منم میام!
شوکه بهش نگاه کرد.
+برای چی با من بیایی؟! خودت جدا برو... اصلا مگه فقط همین یدونه حمومو داری؟! برو یه جای دیگه...
کای نیشخندی زد.
-میخوام با تو بیام، تا جای لمسای منو رو بدنت به جای یه نفر دیگه حس کنی!
نفس عمیقی کشید.
قرار بود بدبخت بشه!

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Where stories live. Discover now