Part 2 ⛓️⚖️

669 171 6
                                    

دادستان پرونده با اجازه از قاضی شروع کرد.
-امگای متهم: بیون بکهیون...
با کمی مکث ادامه داد.
-الفای شاکی: پارک چانیول...
تو گوشه کنار ذهنش داشت دنبال اسم الفا میگشت.
قاعدتا الفای خفنی نبوده وگرنه اسمشو یادش میاومد.
پوزخندی زد و گوشیشو در اورد.
توی گوگل رفت و عبارت "مجازات بهم ریختن دادگاه" رو سرچ زد.
یه ذره شیطونی که حکم اعدام و شلاق رو نداشت، داشت؟!
..................
با تکون خوردن دوباره چانیول با اخم بهش نگاه کرد.
+چه مرگته؟! اروم بگیر دیگه...
چانیول اخمی کرد و بینیشو چین داد.
-نگاه این امگای همه جایی که اذیتم میکنه به کنار... رایحه نعنا میاد.
کای آروم خندید.
+رایحه نعنا؟! مگه تاحالا با کسی که رایحه اش نعنا باشه خوابیدی؟!
اخمی کرد.
-فقط یه بار...دیگه نتونستم ببینمش، رایحه نعنا خیلی محدوده، کم تر امگایی رایحه نعنا داره. خیلی جمعیت اومده نمیتونم دنبالش بگردم...
کای با دستش چند ضربه به پای چانیول زد.
+به جای اینکه حواست به رایحه یه امگای دیگه باشه نگاهت به بک باشه، نمیدونم چرا باید علنیش میکردی! میتونستیم جور دیگه ای حسابشو برسیم.
چانیول پوزخندی زد.
-اینطوری بیشتر حال میداد.
کای شونه ای بالا انداخت و از جاش بلند شد.
+حوصله این جو مسخره رو ندارم، تو ماشین منتظرت میمونم.
-مسخره کردیا... باشه بابا اه...
......................
ناخوناشو با حرص میجوید.
چرا اینقدر این دنیا ناعادلانه بود؟!
دادستان پرونده جوری سر اون امگا داد میزد که انگار قاتل سریالی جلوش نشسته.
جوری صداشو بلند مبکرد که تو فضای کل دادگاه میپیچید.
نباید تو همچین وضعیتی قاضی دادگاه تذکر میداد؟!
-دارم ازت میپرسم کی بهت تجاووز کرده؟! چرا جواب نمیدی؟! نکنه همه اینارو سر هم کردی تا توی مجازاتت تخفیف بگیری؟هااان؟
لرزش چونه امگا حتی با اینکه ردیف سوم هم نشسته بود کاملا معلوم بود.
-ن...نههه م..من دارم راستشو میگم چندسال پیش چندتا الفا به من تجاوز کردن، من نمیدونم اونا کی بودن! من حتی ندیدمشون چون منو دزدیدن...باور کنید راست میگم، من گناهی نکردم
عصبی چشماشو رو هم فشار داد.
التماس کردن اون امگا دل سنگ رو هم اب میکرد ولی برای این الفاهای عوضی فایده ای نداشت.
-چرا همون موقع گزارش ندادی؟! فکر کردی الفاها مثل شما امگاها اینقدری پستن که نتونن جلو خودشونو بگیره و به امگایی مثل تو تجاوز کنن؟!
نفسشو با حرص بیرون فرستاد.
این دادستان بود یا یه حروم زاده به تمام معنا؟! رسما داشت به امگاها توهین میکرد و هیچ کس هیچی نمیگفت.
امگا عصبی زیر گریه زد.
-من تو یه روستا بزرگ شدم... هیچی از قانون نمیفهمم، وقتی به شهر اومده بودم و این بلا سرم اومد نمیدونستم باید چیکار کنم، من ترسیده بودم، تنها بودم، این موضوعی نبود که بتونم به کسی بگم...
دادستان رو به قاضی کرد و گفت:
-ادعات امگا اصلا صحت نداره و نمیتونه ثابتش کنه... من این ادعا رو رد میکنم!
-اخه چه جوری ثابتش کنم؟! من اون الفاهارو نمیشناختم... من...
با بغض ساکت شد و سرشو پایین انداخت.
دادستان پوزخندی به امگا زد.
-میخوام از الفای شاکی دعوت کنم تا صحبتای ایشونم بشنوم.
سهون پوزخندی زد.
دادستان عوضی توهینی نبود که به امگا نکنه اما برای صدا زدن الفا از سوم شخص استفاده میکرد...
به چهره الفا خیره شد و با یاداوریش پوزخندی زد.
یادش اومد کی بود...
+عوضی نکبت...
..................
دادگاه نیم ساعتی بود که تموم شده بود و همه منتظر حکم نهایی بود.
امگا در حال گریه کردن بود و یه لحظه ام گریه اش بند نمیاومد.
حق هم داشت... کم بهش توهین نشده حتی الفای خودش هم بهش توهین کرده بود و یه امگای دروغ گو که سعی در گول زدنش داشت خطابش کرد.
دستیار قاضی وارد دادگاه شد و پشت میز ایستاد‌.
میخواست که حکم رو بخونه.
همه افراد درون دادگاه ناخوداگاه ساکت شدن.
-به امگا فرصت ثابت کردن ادعاهای خود را داده شده، وکیل تسخیری امگا میتونه این امر رو ممکن کنه، اما در طی این مدت امگا در بازداشتگاه است و فقط میتواند به قید وثیقه ازاد بشه.
بکهیون با تعجب به الفایی که حکمشو میخوند نگاه کرد.
-من از کجا وثیقه بیارم؟! من هیچی ندارم...
دستیار قاضی شونه ای بالا انداخت.
سهون نیشخندی زد و ماسک مشکی رنگشو رو صورتش زد.
وقت پیاده کردن نقشه اش بود...
تخم مرغی که تو کیفش بود رو برداشت و بلند شد.
یکی از چشماشو بست و سمت صورت الفا نشون گیری کرد.
+یک، دو، سه...
دادگاه در طول یک ثانیه ساکت شد و بعدش صدای خنده هایی کم کم بلند شد.
اهی کشید. نشونه گیریش متاسفانه دقیق به هدفش نخورد.
هدفش صورت الفا بود اما متاسفانه به کله اش خورده بود و محوای تخم مرغ به صورت پراکنده رو صورتش میریخت.
نیشخندی زد و به الفا که با عصبانیت نگاهش میکرد، چشمکی زد.
نگهبانای دادگاه سمتش اومدن و یکیشون محکم بازوشو گرفت.
ناله ای کرد و به زور بیرون کشیدنش.
به امگا که اشکاش بند اومده بود و با تعجب به سهون نگاه میکرد، خیره شد.
لبخندی زد و همراه با کشون کشونای مامور دادگاه بیرون رفت.
امیدوار بود حداقل یه نفر تونسته باشه قیافه اون الفارو ثبت کنه.
..................
-نمیخوایی حرف بزنی؟! نه؟!
مامور پلیس با اخم به سهون توپید.
لبخندی زد و شونه اشو بالا فرستاد.
-میدونی برات بد تموم میشه؟!
اهی از جواب ندادن سهون کشید و به پشت سر سهون خیره شد.
-الفایی که تخم مرغ سمتش پرت کردی اومد!
سریع گردنشو چرخوند و به الفا نگاه کرد.
موهاشو شسته بود...
چانیول با اخم نزدیک سهون شد و بهش نگاه کرد.
-پس تو بودی!
سرشو کج کرد و با پوزخند گفت:
+حیف شد! باید به صورتت میخورد نه موهات... ولی اشکال نداره عوضش تقویت شدن...
چانیول چشماشو گرد کرد.
-میشه تنها حرف بزنیم؟!
مامور پلیس بدون حرف از جاش بلند شد و تنهاشون گذاشت.
-چرا اون کار رو کردی؟!!
لبخند عمیقی زد.
+تازه قراره کارهای دیگه ایم بکنم تا بیشتر فشاریت کنم
-فازت چیه؟!
اخم شدیدی کرد.
+اون امگای بدبخت رو چرا به این وضعیت انداختی؟! رحم نداری؟! خودت خیلی باکره و دست نخورده ای؟!
-تو مسائلی که به تو مربوط نیست سعی کن دخالت نکنی... در ضمن فکر نکن از کاری که کردی میگذرم...
سهون لبخندی زد و جوابشو نداد.
بهم ریختن نظم دادگاه ۵ روز بازداشت یا پرداخت جریمه داشت.
کاری که سهون کرده بود اصلا بهم ریختن دادگاه به حساب نمیومد... بعدشم چند روز دیگه وارد هیتش میشدم، پدر متعصبش اجازه میداد تو هیت بازداشت باشه؟! حتی اگه یه درصدم اجازه میداد با پرداخت جریمه میشد از زیرش در رفت.
+هرکاری میخوایی بکن... فاقد اهمیتی...
-سهووون!
با صدای پدرش از جا پرید و سریع از رو صندلی بلند شد.
فاااک... شیوون از کجا فهمیده بود؟!

I'm not  virgin ⛓️⚖️ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora