Chapter 9

1.1K 225 72
                                    

جلوی آینه مشغول مرتب کردن یقش بود که گوشیش زنگ خورد . با لبخند به اسم مخاطب خیره شد و بعد از اینکه با زدن آیکون سبز گوشی رو بین گوش و کتفش نگه داشت عطرش رو برداشت و مشغول زدنش شد

*رسیدی ؟

×آره بیا ... خوشگل کردی ؟

تهیونگ خندید و با بستن در عطر اونو سر جاش گذاشت و گوشی رو با دستش کنار گوشش نگه داشت

*مگه من بای دیفالت¹ خوشگل نبودم ؟

صدای خنده جونگکوک از سمت دیگه اومد

×من از تو وقتی لباسای ضایع بیمارستان تنت بود و دور کلت باند پیچیده بودن خوشم اومد ! پس خودت تصور کن چقدر خوشگلی ! منظورم اینه که برای اولین دیتمون قشنگ تیپ زدی ؟

تهیونگ دوباره خندید و به سمت در رفت و از اتاقش خارج شد

*الان میام تا با چشم خودت ببینی خوب تیپ زدم یا نه ... فقط ... میشه پنج دقیقه صبر کنی ؟

با لحن نامطمعنی سوالش رو پرسید

×اوکیه

تماس رو قطع کرد و بعد از در زدن و گرفتن اجازه‌ی ورود وارد اتاق برادرش شد

×هیونگی ؟ خوبی ؟

بکهیون روی تخت دراز کشیده و با بیحالی به سقف خیره بود ولی وقتی صدای برادر کوچیکترشو شنید به سمتش برگشت و با دیدنش لبخندی زد

+اووو وکیل کیم ... چه خوشتیپ شدی ... خبریه ؟

تهیونگ لبخندی زد و به سمت تخت برادرش رفت و کنار بدن دراز کشیدش نشست

*دارم میرم سر قرار

ابروهای بکهیون با تعجب بالا رفتن و بعد از چند ثانیه یهو نیشخندی زد

+تو که این چند روز بیمارستان بودی ... کی وقت کردی با یکی آشنا بشی ؟

تهیونگ لبخند خجالت زده‌ای زد و سرشو پایین انداخت

*دارم با جونگکوک میرم سر قرار

تهیونگ یه اخلاقی داشت که نمیدونست خوبه یا بد ولی اون این بود که همه چیز رو به برادرش میگفت ، بکهیون حتی از کوچکترین جزئیات زندگیش هم باخبر بود

پسر بزرگتر با گیجی اخم کرد و با بالا کشیدن خودش به تاجی تختش تکیه داد

+کدوم جونگکوک ؟ همون که باهاش تصادف کردی ؟ همون پسره کیوت و دوستداشتنی ؟

روی کلمه 'پسر' تاکید کرد چون کاملا میدونست که برادرش به دخترها گرایش داره ولی وقتی تهیونگ همچنان که نگاش نمیکرد سرشو بالا پایین کرد چشماش از تعجب گرد شدن

+خیلی احمقانس اگه بپرسم میدونی که اون یه پسره ؟

تهیونگ خندید و به برادرش خیره شد

Between Me and You❤️‍🩹Where stories live. Discover now