Chapter 11

1.1K 240 68
                                    

تو محوطه دانشگاه دنبال شخص خاصی میگشت و با پیدا کردنش بین چندتا دختر اخماش به شدت توی هم گره خوردن . تهیونگ جوری که انگار از بودن بین اونها کلافه شده نگاهشو بینشون میچرخوند و از چهره‌ی اون چهار دختر مشخص بود که دارن سعی میکنن مخش رو بزنن . با قدم های بلند سمتشون رفت و با همون چهره‌ی تخس و اخمو از بین دخترا رد شد و با گرفتن بازوی تهیونگ کنارش ایستاد

×ببخشید دخترا ولی میخوام شوهر رویاهاتونو بدزدم !

با یه لبخند فیک گفت و بی توجه به چهره معترض اون دخترا دست تهیونگ رو همراه خودش کشید و به دورترین نقطه از اون چهار دختر رفت

×بچه پرروا ... فکر کردن من اجازه میدم تهیونگو بُر بزنن ؟

دست به سینه و درحالی که رو به روی تهیونگ ایستاده بود با اخم خیره به جایی که اون دخترها ایستاده بودن گفت و بعد تونست صدای خنده پسر بزرگتر رو بشنوه ولی قبل از اینکه خودش سرش رو به طرفش بچرخونه ، تهیونگ با یکدست هردو گونش رو نگه داشت و با غنچه کردن لب هاش مجبورش کرد بهش خیره بشه

*اگه انقدر همه رفتارا و حرفات شیرین نبود امکان نداشت بهت اجازه بدم تا این حد بهم نزدیک بشی ... میدونستی ؟

تهیونگ با خنده پرسید و بعد جونگکوک برای اینکه بتونه حرف بزنه سرش رو از بین انگشتهای کشیدش بیرون کشید و با چسمای گردتر از حالت عادی به حرف اومد

×مگه ما به هم نزدیکیم ؟

*تا الان دوبار بی اجازه بوسیدیم و من با مشت نکوبیدم تو دهنت !

تهیونگ با همون لبهای خندون گفت و باعث شد لبخند خرگوشی و خوشگلی هم رو لبهای جونگکوک نقش ببنده

×جدی میگی ؟

تهیونگ جوری که انگار داره فکر میکنه ، اخمهاش رو توی هم برد و کمی سرش رو به سر پسر کوچیکتر نزدیک کرد

*کوبیدم ؟

جونگکوک با همون چهره‌ی خوشحال و ذوق زدش شونه بالا انداخت

×نمیدونم یادم نمیاد که !

و بعد با پررویی فاصله‌ی بینشون رو پر کرد و لبهاشو روی لبهای قلمی تهیونگ گذاشت و بعد از چند ثانیه ازش فاصله گرفت . پسر بزرگتر با چشمای گرد شده اول اطرافشون رو نگاه کرد و بعد برگشت سمت چهره خندون جونگکوک

*چیکار میکنی دیوونه ؟ وسط حیاط دانشگاه میخوای حراست ببینتمون ؟

جونگکوک درحالی که دستاشو تو جیب های شلوار جین تنگش فرو کرده بود چسبیده به بدن تهیونگ ایستاد و بی توجه به سوالش با لبخند دندون نمایی سوال خودش رو پرسید

×الان حس میکنی میخوای با مشت بکوبی تو دهنم ؟

تهیونگ که تا اون لحظه چشماش گرد بود با این سوال خندش گرفت و همونطور که میخندید با تاسف سرش رو به دوطرف تکون داد

Between Me and You❤️‍🩹Where stories live. Discover now