Chapter 21

1.1K 219 98
                                    

توی اتاقش ، روی طاقچه‌ی محبوبش نشسته و داشت کتابی که روز قبل بکهیون بهش داده بود رو میخوند . هر چند که پسر بزرگتر قبلا بهش گفته بود دیگه هیچوقت مجبورش نمیکنه کتاب بخونه ولی اینبار فرق میکرد . بکهیون اون رو مجبور به خوندن زندگی نامه 'ولفگانگ آمادئوس موتسارت' کرده بود و بعد از مدت ها چیزی اون رو با تمام وجود به وجد اورده و چانیول نمیتونست میزانِ علاقش به زندگی نامه یکی از بزرگترین آهنگسازان تاریخ رو توصیف کنه و حالا با عشق مشغول خوندن این کتاب بود که در اتاق به صدا دراومد و ثانیه بعد سر و بخشی از گردن بکهیون بین فاصله‌ی کم در و چهارچوبش پدیدار شد و چانیول ناخواسته محوِ اون لبخند مستطیلی شد

+میای با هم یه چیزی حدود ۱۰-۱۱ تا از قوانین مرکز درمانیو زیر پا بزاریم ؟

چانیول که متوجه منظور پسر بزرگتر نشده بود با گیجی اخم کرد

-یعنی چی ؟

بکهیون که تا اون لحظه فقط یک چهارم از بدنش رو در معرض دیدِ چانیول قرار داده بود کامل وارد اتاق شد و رو به روی پسر قد بلندتر ایستاد

+میخوام از اینجا بدزدمت

-بکهیون ... تو این سه-چهار ماهی که به اینجا اومدم این اولین باریه که تا این حد نمیفهمم چی میگی ! میشه واضح حرف بزنی و توضیح بدی چرا انقدر هیجان داری ؟

بکهیون که همچنان یک لبخند ذوق زده روی لبهاش بود و زیباییش رو هزار برابر بیشتر از قبل میکرد بیشتر به پسرِ نشسته روی طاقچه نزدیک شد

+قراره از مرکز درمانی بریم بیرون ... ولی یواشکی !

خب این احتمالا آخرین حدی بود که چانیول میتونست شوکه بشه

-یعنی چی ؟ تو مطمعنی حالت خوبه ؟

+من خوبه خوبم ... با کریس هماهنگ کردم و اون قراره کل امروز تظاهر کنه علاوه بر خودش تو هم هست و اینجوری میتونیم دوتایی بریم بیرون

چانیول با بوک مارکی که بکهیون بهش داده بود صفحه‌ای که داشت میخوند رو مشخص کرد و بعد از بستن کتاب ایستاد و تو فاصله‌ی کمی به بکهیون خیره شد

-بکهیون عقلتو از دست دادی ؟ من بیمارِ اینجام و توام رئیسشی ! میشه بگی چت شده ؟

+من هم میدونم تو کی هستی و هم خودمو میشناسم ... ولی این کار از نظر من واجبه

-چه کاری ؟ فرار کردن از اینجا ؟ که بعدا بقیه بگن علاوه بر اینکه خودش دیوونه بود دکترشم دیوونه کرد ؟

بکهیون که بخاطر این تصمیمش زیادی هیجان داشت و نمیتونست جلوی لبخند خوشحالش رو بگیره جوابِ پسری که هنوزم بخاطر رفتارای دکترش گیج بود رو داد

+تو نسبت به روز اولی که اومدی اینجا خیلی آروم تر شدی ... بیشتر میخندی و بیشتر حرف میزنی و در عین حال کمتر بهت حمله دست میده ... ولی این فقط بخاطر اینه که تو در طول روز فقط با من و کریس در ارتباطی ... این بیرون رفتنمون و بردن تو توی اجتماع باعث میشه بفهمیم داری واقعا خوب میشی یا فقط کنار ما آرومی ... و در ضمن تو دیوونه نیستی !

Between Me and You❤️‍🩹Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin