رو به روی هم نشسته بودن و طبق معمول کریس بجای اینکه با بقیهی پرسنل غذا بخوره ، روی تخت چانیول و همراه اون مشغول خوردن نهارش بود . تو این چند هفتهی گذشته کریس بیشتر وقتش رو با چانیول میگذروند و خیلی وقتا حتی بعد از تموم شدن شیفتش هم از مرکز درمانی نمیرفت تا با پسر موفرفری باشه
▪︎وقتی مدرسه میرفتی بهت نامه عاشقانه هم میدادن ؟
درحالی که هردو مشغول خوردن بودن کریس سکوت رو شکست و با سوالش باعث شد چانیول تکخندی بکنه
-نامه که خوبه ... اعتراف رو در روهم داشتم !
چشمای کریس از تعجب گرد شد و بعد به خنده افتاد
▪︎یعنی بچه های دبیرستانی میومدن رو در رو بهت میگفتن عاشقت شدن ؟
چانیول با خنده سرشو بالا پایین کرد
-حرفشونم این بود که میتونیم مخفیانه قرار بزاریم
هردو خندیدن و دوباره بینشون سکوت شد ولی اینبار بعد از چند ثانیه چانیول این سکوت رو شکست
-تو چی ؟
▪︎من مستقیما پیشنهاد ازدواج میگرفتم !
چانیول بیصدا به چهرهی پوکر کریس خندید و قبل از حرف زدن کمی از غذاش خورد
-چه جوابی بهشون میدادی ؟
▪︎به همشون قول ازدواج میدادم ... حتی با یکی دوتاشون ازدواجم کردم !
اینبار چانیول با صدای بلند به خنده افتاد . کریس با یادآوری چیزی تکخندی کرد و خیره به چانیول به حرف اومد
▪︎یه بار لو رفتم !
-چجوری ؟
▪︎داشتم با یه خانومی تو حیاط مرکز درمانی راه میرفتم و راجب تاریخ ازدواجمون صحبت میکردیم که یهو یکی دیگشون مارو دید ... اومد به اون یکی گفت برای چی چسبیدی به شوهر من ... اونم گفت کی گفته شوهر توعه ، نامزد منه ... هیچی دیگه این دست منو میکشید اون دست منو میکشید و دعوا میکردن که من چیکارهی کدومشونم ... یهوام به خودم اومدم دیدم منو ول کردن و دارن موهای هم دیگه رو میکشن ... چندتا پرستار مرد نمیتونستن از هم جداشون کنن باورت میشه ؟ آخرش به جفتشون آرامبخش تزریق کردن تا بتونن جداشون کنن !
چانیول درحالی که از خنده دل درد گرفته بود با انگشت شصت و اشارهی دست چپش پلک های بستش رو فشار داد تا اشک جمع شدهی توشون پاک بشه و بعد دوباره به کریس که اونم درحال خندیدن بود خیره شد
-بعدش چیکار کردی ؟
▪︎عین مجرمای فراری از جفتشون فرار میکردم ! ولی اگر بخوام صادق باشم خیلی عذاب وجدان گرفتم ... یه حسی دارم انگار قلب جفتشونو شکستم
کریس نفس عمیقی کشید و یه قاشق از غذاش خورد
-بعید میدونم اونا واقعا عاشقت بوده باشن
YOU ARE READING
Between Me and You❤️🩹
Fanfictionتیمارستان جایی نیست که هرکسی بتونه توش کار کنه ... اما بیون بکهیون ، روانپزشک ارشد و رئیس بیمارستان روانی "خانه سبز" هرروز صبح با عشق به محل کارش میره و معتقده هیچکاری تو دنیا لذت بخش تر از برگردوندن یک انسان به زندگی نرمالش نیست 🌸 □■□■□■□ -به نظر...