در رو آروم باز کرد و وارد اتاق ۴۶۱ شد . چانیول روی تختش و کریس روی صندلیای که جایگزین صندلیه شکستهی دیروز شده بود خواب بودن . اگر شرایط عادی و اتفاقات روز گذشته نیوفتاده بود بکهیون میتونست تا ساعت ها به مدل خوابیدن اون دو پسر بخنده . از اونجایی که میانگین قد تو کشورشون ۱۷۰ بود ، تخت های استاندارد حدودا ۱۹۰ سانت بودن و این یعنی دقیقا هم قد چانیول ! و این دلیلی بود که قسمتی از ساق تا مچ پای پسر خوابیده ، از تخت بیرون زده بود . ظاهرا کریس هم با قد بلندش به مشکل برخورده بود . خوابیدن روی صندلی شاید برای افراد ریز جثهای مثل بکهیون سخت نباشه ولی برای کریسی که هم قد بلند و هم عضلهای بود واقعا سخت به نظر میرسید و بخاطر رو هوا موندن سرش ، احتمالا بعد از بیدار شدن با یه گرفتگی شدید عضلهی گردن مواجه میشد
نگاهش روی صورت غرق در خواب چانیول خیره موند . صداش و حرفایی که روز گذشته زد توی سرش پیچید و حس کرد فشارش افتاده . غم صدای چانیول هنوزم روی قلبش سنگینی میکرد و نفسش رو بند میاورد . فکر به اینکه اون پسر چطور تونسته این همه غم و غصه رو تمام این سالها تنهایی به دوش بکشه داشت از بین میبردش
آروم به سمت کریس رفت و با تکون دادن شونش سعی کرد پسر خوابیده روی صندلی رو بیدار کنه . پسر مو بلند که همچنان از پوشیدن لباس بهیارها فرار میکرد درحالی که زیر لب به زمین و زمان بخاطر بدن دردش فحش میداد از خواب بیدار شد و گیج و منگ به اطرافش نگاه کرد
+برو اتاق استراحت پرسنل و اونجا بخواب
آروم گفت و کریسی که مشخص بود تو طول شب خیلیم نخوابیده نیمه بیدار از اتاق خارج شد تا به حرف دکتر بیون گوش کنه و تو یه جای راحت به ادامه خوابش برسه
بکهیون لبه تخت چانیول نشست و دوباره به صورتش خیره شد . پلکای نیمه بازش خبر از درشت بودن بیش از اندازه چشماش میدادن و با اون موهای فرفری پرپشت که پخش شده بود روی صورتش دقیقا شبیه یه پسر بچه شده بود . چطور تو این مدته چند روزه متوجه معصومیت بیش از حد چهرش نشده بود ؟
بکهیون واقعت امیدوار بود چانیول بخاطر نیاره دیروز باهاش چیکار کرده چون اینکه بیمار یادش نیاد تو زمان حملهی عصبی چیکار کرده یکی دیگه از عوارض این اختلال بود . بکهیون دوست نداشت چانیول بخاطر عذاب وجدان یا هر چیز دیگهای ازش فاصله بگیره . تازه داشت یه صمیمیت کوچیکی رو بین خودشون ایجاد میکرد و دوست نداشت این صمیمیت از بین بره
چانیول انگار سنگینی نگاهش رو حس کرد چون آروم لای پلکاش رو باز کرد و درحالی کامل لود نشده بود به چشمای بکهیون خیره شد . چند ثانیهای طول کشید تا کاملا بیدار بشه و بعد تو جاش پرید و با عقب کشیدن خودش از بکهیون فاصله گرفت
-از من دور شو ... من ... بهت صدمه میزنم
صداش بخاطر تازه بیدار شدنش و فریادهای روز گذشتش خش دار و ضعیف به گوش میرسید . درست مثل بکهیون که بعد از اتفاقی که دیروز افتاد هنوز صداش به حالت عادی برنگشته بود
ESTÁS LEYENDO
Between Me and You❤️🩹
Fanficتیمارستان جایی نیست که هرکسی بتونه توش کار کنه ... اما بیون بکهیون ، روانپزشک ارشد و رئیس بیمارستان روانی "خانه سبز" هرروز صبح با عشق به محل کارش میره و معتقده هیچکاری تو دنیا لذت بخش تر از برگردوندن یک انسان به زندگی نرمالش نیست 🌸 □■□■□■□ -به نظر...